بیانات
سخنرانی سید حسن نصرالله، دبیر کل حزب الله لبنان، در جشن اولین سالگرد دومین آزادسازی لبنان در هرمل
| فارسی | عربی | فیلم | صوت |اعوذ بالله من الشيطان الرجيم.
بسم الله الرحمن الرحيم.
و الحمد لله رب العالمين والصلات والسلام على سيدنا و نبينا خاتم النبيين ابی القاسم محمد ابن عبدالله وعلى آله الطيبين الطاهرين واصحابه الاخيار المنتجبين وعلى جميع الانبياء والمرسلين.
سلام و مهر و برکت الهی بر همهی شما.
حضورتان را در عید خودتان به شما خوشآمد میگویم؛ عید پیروزیتان، عید آزادسازی خاکتان، کوهستانهاتان، کوهپایههاتان، روستاهاتان، باغهاتان و کشتزارهاتان. به خاطر این حضور گسترده که البته مثل همیشه است و انتظار هم همین است، از شما تشکر میکنم. در هر صورت شما در سرزمین خورشید، آفتاب را تحمل میکنید و به سرمای سخت و آفتاب سوزان عادت دارید. اما همیشه اراده و عزم و ایمانتان قدرتمندتر است.
در این مناسبت دوست داشتیم اولین سالروز دومین عید آزادسازی را زنده نگهداریم؛ روزی که عید مردم ما، ارتش ما، مقاومت ما و عید شهدای ما و جانبازان ما و خانوادههای صبور و مقاوم ما است؛ کسانی که این آزادی را با خون و ایثارگریشان ساختند. این [جشن] را امسال در شهر شهدا، شهر هرمل برگزار میکنیم؛ شهری که سهم عمدهای از خطرات، تهدیدها، تجاوزات، بمبارانها و خودروهای بمبگذاری شده متوجه آن بود، اما مثل همیشه «پیمانش را جایگزین نساخت (احزاب/۲۳)».
خداوند سبحانه و تعالی میفرماید «وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنصُورُونَ وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ- حکم ما به بندگان فرستادهشدهمان در رسید که ایشان یاریشدگان باشند و سپاهیان ما ظفریافتگان (صافات:۱۷۱-۱۷۳)» صدق الله العلی العظیم. چالش اصلی در زمینهی پیروزی و غلبه آن است که چگونه از سپاهیان او باشیم. وقتی تبدیل به سپاهیان او شدیم، سنت و قانون الهی حاکم بر این دنیا در مورد ما اجرا خواهد شد که:«وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ- سپاهیان ما ظفریافتگاناند.» فرزندان شما، جوانان شما، مردان شما که در طول این سالها در این نبرد مبارزه کردند آنها از مصادیق «جُندَنا» هستند، چرا که برای الله و در راه الله جنگیدند و اهل صداقت، اخلاص، ایثار، بخشش، سخاوت و کرامت بیحد و مرز بودند. چرا که خودشان را برای الله (سبحانه و تعالی) خالص کردند و برای هیچ بهرهی دنیوی نجنگیدند. جانشان را کف دست گرفتند و کفنپوش راهی آن موقعیتها، کوهها، میدانها و عرصهها شدند و هرگز حتی یک لحظه نایستادند. پس وعدهی خداوند نیز در حق ایشان تحقق یافت که:«وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ- سپاهیان ما ظفریافتگاناند.».
برادران و خواهران، در این مناسبت، در عید دیگری برای آزادسازی و پیروزی، که معادلهی طلایی مردم، ارتش و مقاومت آن را ساخت، میخواهم سخنرانیام را به سه بخش تقسیم کنم. بخش اول در مورد این مناسبت یعنی دومین آزادسازی است و از همین موضوع ولو مختصر به شرایط منطقه که مرتبط با این موضوع باشد، میپردازم. بخش دوم دربارهی اوضاع لبنان است و بخش سوم هم خطاب به بقاع.
بخش اول:
اگر به چند سال قبل برگردیم، همه میدانیم که در نتیجهی تحولات بیش از هفت سال گذشته در سوریه، خطر بزرگ و عظیمی همهی لبنان، خصوصا منطقهی بقاع را تهدید میکرد. برای ما و بسیاری از همپیمانان و دوستانمان این خطرات از روز اول روشن بود. اما برای برخی واضح نبود. همچنین برای بعضیها هرقدر هم که روشن میبود، دشمنی و انگیزههای خاصی که از موضعگیریهایشان داشتند باعث میشد اطلاعات تازه هیچ تغییری [در موضعشان] ایجاد نکند. امروز بعد از گذشت همهی این سالها به نظرم مسئله برای همهی ما روشنتر شده است. برای همین و به دلیل حوادث منطقهمان، من هر بار از شما میخواهم که این سوال را طرح کنید. سوالی که الان خواهم گفت. چرا که حوادث منطقهی ما در بیش از هفت سال گذشته اتفاقی بزرگ، خطرناک و سهمگین بود؛ حوادثی که حتی یادآوری آن برای کسی که میخواهد آنها را به خاطر بیاورد هولناک است؛ حوادثی در وسعت همهی منطقه، در سوریه و عراق و سپس یمن در بیش از سه سال گذشته. هرکسی این سوال را از خودش بپرسد که: اگر داعش یا جبههی النصره یا گروههای مشابه در سوریه پیروز میشدند، چه اتفاقی رخ میداد؟ اگر داعش در عراق پیروز میشد و تسلط مییافت، چه میشد؟ سرنوشت همهی منطقه و حتی خود کشورهای خلیج چه میشد؟ به لبنان بازگردیم، سرنوشت همهی لبنان و نه فقط بقاع و روستاهای مرزی منطقهی بعلیک و هرمل چه میشد؟ سرنوشت همهی ملت لبنان، نه فقط سرنوشت آنهایی که در این محور و خط هستند، چه میشد؟ سرنوشت لبنانیهایی که به پیروزی این گروهها در سوریه امید بسته بودند، چه میشد؟ آیا ندیدنم که داعش با همپیمنانانش و برادران همسنگر خودش در سوریه چه کرد؟ حتی با برادران همعقیدهاش در وهابیت تکفیری. آیا ندیدیم که جبههی النصره با همپیمانان و دوستان همعقیده و همسنگرش چه کرد؟ و آن چه الان در ادلب انجام میدهد.
اگر خدای نخواسته این اتفاق رخ میداد، سرنوشت لبنان و مردم لبنان و تکثر [مذهبی جامعهی] لبنان چه میشد؟ الحمدالله که در این سرزمین «خداوند را مردانی است که چون اراده کنند، خدا اراده کند». این بود که معادله را تغییر داد، چون «خداوند را مردانی است که چون اراده کنند، خدا اراده کند» این معادله و جهت سوال تغییر کرد. اما این سوال همچنان منطقی است که سرنوشت ما یعنی همهی این منطقه چه میشد؟ اگر ولایت داعش و النصره تا بعلبک و هرمل و زحله و اشتورا و بقاع غربی و همهی لبنان امتداد پیدا میکرد؟ مردم در همهی این مناطق چه وضعی پیدا میکردند؟ حتی آنهایی که به داعش و النصره امید بسته بودند؟
متأسفانه داعش برخی از کسانی را که به پیروزی داعش و النصره دل بسته بودند را تکفیر میکند و خونشان را مباح میداند. لذا این تجربه، تجربهای عظیم و بزرگ بود که در چند سال گذشته آن را از سر گذراندیم. امروز ما در برابر مناسبت عید دومین آزادسازی هستیم؛ روزی که توانستیم با هم روستاها، وادیها، کشتزارها، باغها و همهی مرزمان با سوریه را از چنگال تروریستها و گروههای تکفیری آزاد کنیم. این مناسبت جای تأمل دارد و برای ماندن در گذشته نیست بلکه برای درس گرفتن از گذشته برای اکنون و آینده است.
سریع به چند نکته در مورد این دستآورد اشاره میکنم. نکاتی که باید در موردشان تامل کنیم، تا بر مبنایشان آینده را بسازیم.
اول: سرعت تصمیمگیری اهالی منطقه، اهالی بقاع و در کنار آنها مقاومت. سرعت تصمیمگیری برای ایستادن در برابر این گروههای تروریستی تکفیری چه داخل خاک لبنان و چه داخل خاک سوریه. چرا این یک ویژگی است؟ چون دولت وقت لبنان به خاطر اعضا و سازمانش، متحیر بود و به هر دلیلی نمیتوانست تصمیم بگیرد. الان نمیخواهم پروندههای سابق را باز کنم. اما اهالی منطقه یعنی حتی کسانی که احزابشان در جبههی مقابل بودند، در کنار مقاومت [با سرعت تصمیم گرفتند]. چون خطر را با چشمهای خودشان در کوهها، درهها و باغهای اطرافشان میدیدند. این چیزی بود که رهبرانشان که در مناطق دورتر ساکن بودند، ندیدند.
سرعت تصمیمگیری و ورود به سوریه و جنگیدن داخل سوریه. خیلی ساده و شفاف میگویم: اگر پیروزی ارتش سوریه و همپیمانانشان در سرتاسر مناطق اطراف لبنان یعنی در حمص، قصیر، قلمون، زبدانی و حومهی دمشق نبود، دومین آزادسازی محقق نمیشد و غیر ممکن بود که در سال گذشته در کوهپایاههها نتیجهی این جنگ یکسره شود.
دوم: میزان بالای استقبال جوانان لبنانی و جوانان مقاومت و جوانان هوادار مقاومت برای مشارکت در این نبرد.
میخواهم کمی در این زمینه صحبت کنم. چون باید بدانیم قدرت ما در چیست تا از آن پاسداری کنیم و بر مبنای آن آینده را بسازیم و به آن اتکاء کنیم و به درستی به آن دل ببندیم. [تکیهام بر] میزان بالای استقبال جوانان چه در نبردهای رشته کوههای شرقی، چه در نبرد کوهپایههای عرسال و ورای آن و چه نبردهای داخل سوریه [است]. در همهی نبردهایی که در آن مشارکت کردیم، مؤلفهی جوانان و حضورشان یک مؤلفهی اصلی بود. میزبان استقبال، انگیزه، شوق و شجاعت جوانان بسیار بالا بود. در کمال صداقت به شما بگویم؛ من این را در دیدارهای داخلی میگویم. حالا یادم نیست که در آخرین سخنرانی گفتم یا نه.
شما میدانید که در حوادث نزدیک به هشت سال گذشته هیچ وقت نیاز نشد تا من یا دیگر برادرانم در دیدارهای علنی و حتی داخلی، به دلیل سستی، کندی و شبههداشتن یا سستی عزم و ارادهی برادران، آنها را جمع کنیم و برای بسیجشان به سوی میادین جنگ، برایشان سخنرانی کنیم. هرگز. هیچ وقت تا این لحظه این اتفاق رخ نداده است. من تاکید میکنم اگر امروز تصمیم بگیریم برای دفاع از لبنان در هر جنگ جدید بزرگی در سوریه مشارکت داشته باشیم، خواهیم دید که جوانهای ما را یک اشاره کافی است، فقط اشاره. آنها نیازی به سخنرانی بسیجکننده و سخنرانی تحریککننده ندارند چون در کنار اخلاص و صداقتشان، تصویر شفاف و بصیرتی دارند که موجب میشود به سرعت به سمت این جبههها بروند. همان طور که در همهی سالهای گذشته این کار را انجام دادند. اگر کارآیی، تجربه، هوشیاری، فهم و استفادهی درست از جنگافزارها را هم به این روحیهی جهادی و نشاط و حماسه اضافه کنیم نتایج بهتر و بهتر خواهد شد.
در اولین سالروز دومین آزادسازی دوست دارم بگویم که این نبردها دو بخش داشتند؛ یک بخش با جبههی النصره و بخش دوم با تشکیلات داعش در کوهپایههای منطقهی شما. تعداد برادران رزمندهی ما بسیار بیشتر از این دو جبهه بود. من همیشه به فرماندهان نظامی میگفتم چرا این با تعداد زیاد میروید؟ اولا به خاطر حفظ جان برادران و دوم به خاطر هزینهی مالی مصرف مهمات، چون طبیعی است که همه دوست دارند شلیک کنند. اما اولین اصرارم به خاطر حفظ جان برادران بود. جوابشان این بود که ما نمیتوانیم جلوی این جوانها را بگیريم! مخصوصا این که تابستان است و مدرسهها و دانشگاهها تعطیلاند. اکثر رزمندههای ما هم از بسیج دانشآموزی و دانشجویی بودند. با این که ما معمولا به دانشآموزان زیر ۱۸ سال اجازهی جنگ نمیدهیم ولی با این وجود این تعداد شهید جوان دادیم. جوانان امروز درست مثل گذشته هستند. ممکن است بعضیها بگویند نسل ۱۹۸۲ و ۱۹۸۵ و ۲۰۰۰ و ۲۰۰۶ که در نبردهای شما شرکت داشتند، متفاوت بودند. نه، این نسل انگیزه، حماسه، حضور، فهم و بصیرت بسیار زیادی دارد و این را در همهی سالهای قبل ثابت کرده است.
اما در طرف مقابل وقتی به اسرائیل نگاه میکنیم، در تحقیقات موجود در رسانههای اسرائیلی میبینیم بحران واقعی ارتش دشمن در نیروی انسانی است. فرماندهی ارتش و ستاد ارتش اسرائیل در جذب جوانان به دستههای رزمی و تیپهای جنگی و گروههای ویژه با مشکل مواجهاند. جوانهای اسرائیلی ترجیح میدهند که به ردههای غیر رزمی بروند چون انگیزههاشان فروکش کرده و روحیهی فداکاریشان در حال از بین رفتن است. دیگر موضوعی وجود ندارد که جوان به آن ایمان داشته باشد و آماده باشد تا بخاطر آن کشته شود. این یک بحران حقیقی است و تحقیقات بسیاری دربارهی آن شده که الان فرصت پرداختن به آن نیست.
مشکل دیگری که چند روز پیش آن را با آمار لو دادند، افزایش مشکلات روانی سربازان دشمن است که به روانشناسان ارتش مراجعه میکنند. رسانههای اسرائیلی میگویند در سال ۲۰۱۷ نزدیک به ۴۴۰۰۰ سرباز به افسران روانشناس مراجعه کردهاند. این عدد برای ارتش اسرائیل بسیار زیاد است. در سال ۲۰۰۳ این عدد ۳۹۰۰۰ سرباز بوده. سال گذشته ۴۴۰۰۰ سرباز به روانشناس مراجعه کردند. وقتی دلایل آن را بررسی میکنند میگویند اینها نمیخواهند کشتهشوند، نمیخواهند فداکاری کنند، نمیخواهند خسته شوند و نمیخواهند شب بیدار باشند. انگیزههاشان ضعیف یا نابود شده است. میخواهند جایی باشند که راحت باشد و بهتر پول دربیاورند و... اینها را خودشان میگویند. بنابراین کارشناسان استراتژیک رژیم دشمن مدام میگویند این ارتش آمادهی ورود به جنگی تازه نیست. در حالی که میدانیم از سال ۲۰۰۶ تا امروز به هواپیماها و موشکهای جدیدی دستیافتهاند و توان و تجهیزاتشان را بسیار توسعه دادند. ما هم اینها را میدانیم و پیگیری میکنیم. اما با این حال از سال ۲۰۰۶ تا امروز نتوانستند روح شکستی که در میان سربازان، افسران و محیط مردمیشان نفوذ کرده را تغییر دهند. نتوانستند حالت تردید و بیاعتمادی میان سربازان و افسران را بهبود ببخشند و نتوانستند رهبری تاریخی پیدا کنند که آنها را دوباره از جای خود بلند کند.
امروز قدرت ما در این نسلهاست؛ جوانهایی صادق، مخلص، آمادهی فداکاری و جان بر کف که به کرامت، شرف و عزتشان ایمان دارند و باور دارند کرامت مردمشان و عزت وطنشان و ناموسشان و زندگی خانوادهشان ارزش این همه فداکاری و ایثارگری را دارد. این مسئله پشت دومین آزادسازی بود، همانطور که در اولین آزادسازی هم وجود داشت.
سوم: حمایت گستردهی مردمی از این انتخاب.
مردم این گزینه را در آغوش گرفتند. حالا چه کار دارید که برخی سیاستمدارها و احزاب و نیروهای سیاسی چه گفتند؟ سفارت امریکا چند نظرسنجی انجام داد که نتایجش را منتشر نکرد. دستگاههای امنیتی دیگری هم از نظرخواهی کردند و منتشر نکردند. من به شما میگویم که: بسیاری از هواداران، کادرها و نخبگان احزاب دشمن ما در زمینهی این نبرد، این نبرد را تایید میکردند. و ما میدانیم که این فقط در بقاع نبود. نخبگانشان وقتی پشت درهای بسته با نخبههای ما دیدار میکردند این را به زبان میآوردند. تا چه رسد به محیط حیاتی مقاومت و محیط [مردمی روستاهای و شهرهای] مقاومت که کاملا بیپرده از این آغوشگشایی و حمایت قدرتمندانه و بزرگ صحبت میکردند. هفت سال ما میجنگیدیم و از مردممان حتی یک گلایه نشیندیم تا چه رسد به یک اعتراض. هیچ گلایه یا کلمهای مبنی بر دلزدگی، خستگی یا ناراحتی نشنیدیم. بلکه تایید، آغوشگشایی، انگیزه و آمادگی ادامه دادن نبرد افزایش مییافت. این یک واقعیت است. صحبتمان دربارهی خانوادههای شهید است؛ خانوادههای شهیدی که فرزندانشان را در اوج و ابتدای جوانی تقدیم کردند. این خانوادهها به شهیدانشان مفتخر هستند. صحبتمان دربارهی جانبازان و خانوادههاشان است. صحبتمان دربارهی مردم و خانوادههایی است که مقاومت را در آغوش گرفتند و کمک کردند.
در ماه آگوست در زمان نبرد «فجر الجرود» چه با النصره و چه داعش در تلویزیون دیدم و البته برادران هم خبر دادند که بسیاری از اهالی روستاها غذا آماده میکردند و توشهی غذایی جمع میکردند تا برای رزمندگان بفرستند و شما میدانید که توانایی مالی اهالی روستاها چقدر است. من به برادران میگفتم ما کمبود داریم؟ این مردمی که غذا به ما میدهند خودشان نیازمندتر هستند. ما الحمدالله احتیاجی نداریم. شرایطمان خوب است و واقعا خیلی خوب بود و امروز هم با وجود تحریم ما همچنان شرایطمان خوب است و ان شا الله همینطور خواهیم ماند. چرا این طور شده بود؟ میگفتند مردم خودشان اصرار دارند که سهمی داشته باشند. پدر و مادرها نه فقط فرزندانشان را فرستادند بلکه پول و نان و ذخیرهی گندم، -یا غذاهای مناطق مرتفع- کشک، بادمجان و قورمهی خودشان یا هر چیز دیگری که داخل خانه داشتند، و ذخیرهی زندگی خودشان بود را نیز برای جبهه ارسال کردند. با این که میدانستند در جبهه کمبودی نیست. اما ارزش این کار در سطح انسانی، هوشیاری، آگاهی، اراده، اصرار و آغوشگشایی برای این انتخاب است. این نیز از مواردی است که باید روی آن حساب باز کرد. همان طور که گذشته را با آن ساختیم باید باید آینده را نیز بسازیم.
اینها با وجود شبههافکنیهای بسیار رسانههای عربی، خلیجی و لبنانی بود. به خاطر دارید برخی رسانهها تعداد شهدای ما را میشمردند و حتی شهدای قبل از سال ۲۰۰۰ را میآوردند و میگفتند اینها در سوریه کشته شدند. زندهها را هم شهید اعلام میکردند. تا همین الان برخی از اسامی که رسانههای لبنانی شهید نامیدند، زنده هستند. اینها را شهید حساب کردند تا مردم ما را بترسانند. خیال میکردند اگر به مردم گفته شود که هزینهی جنگ بالا رفته و تعداد شهدا بسیار زیاد است این میتواند به عزم و ارادهی مردم صدمه بزند و این فهم اشتباه آنها از مردم بود.
آنها نمیدانستند ما فرزندان مکتب رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و مکتب ابی عبدالله الحسین (علیه السلام) هستیم که همهی برادران و فرزندان و پسرعموهایش را در کربلا در مقابل چشماش تقدیم کرد و هرگز یک لحظه هم تردید نکرد، چرا که میدانست موضعش حق است. ما نیز در طول سالهای گذشته و تا امروز در موضع حق هستیم. این فداکاریها هرقدر هم که سنگین باشد، غیر ممکن است که گامهایمان بلرزد، تردید کنیم یا ارادهمان متزلزل شود، یا شک به فکر و اعتقاداتمان نفوذ کند. اینها نیز مردم و عزیزان ما هستند که این پیروزی را آفریدند.
چهارم: تجربهی جدید معادلهی ارتش، مردم و مقاومت در دومین آزادسازی.
چون برخی بودند که میگفتند این معادله در سال ۲۰۰۰ یا سال ۲۰۰۶ تمام شد. خب اشکالی ندارد هر کسی اعتقادی دارد. اما ما بر مبنای اعتقادمان میگوییم این هم یک تجربهی دیگر. مردم بقاع آغوش گشودند و ایستادند و مقاومت کردند. ارتش با وجود تردید دولت و تصمیم سیاسی حکومت وقت لبنان، ارتش حداقل آرایش دفاعی به خود گرفت و در همهی نبردهای دفاعی رشادت، حضور و فداکاریاش را ثابت کرد و شهید داد. تا اینکه شرایط حکومت تغییر کرد و جناب میشل عون به ریاست جمهوری انتخاب شد و دولتی جدید شکل گرفت. پس از اخراج جبههی النصره از کوهپایههای عرسال در حالی که داعش هنوز باقی مانده بود شورای عالی دفاع تشکیل جلسه داد و تصمیم گرفت عملیات «فجر الجرود» را اجرا کند. ارتش با فرماندهی، افسران، سربازان و امکاناتش وارد شد و نشان داد که میتواند طعم شکست را به این تروریستهای تکفیری بچشاند. این درست زمانی بود که ارتش سوریه و مقاومت [حزب الله] هم از سمت سوریه وارد جنگ شده بودند. پیروزی اینگونه رقم خورد. پس این پیروزی، یک دستاورد جدید از معادلهای طلایی است که ما بر آن اصرار میورزیم و پافشاری میکنیم. این معادله بخشی از نیروی بنیادین ماست.
بنابراین با این معادله، با استقبال فراوانی که از مردان مقاومت شد، با همبستگی بزرگی که نسبت به این جو مردمی صورت گرفت و با حضور عظیم ارتش ملی لبنان برپایهی یک تصمیم رسمی و قطعی، در مثل چنین روزهایی در ماه آگوست سال گذشته بدون رفتن زیر بار منت هیچ کس به آزادسازی کامل، توأم با موفقیت و عزتمندانه رسیدیم؛ آزادی تمامی مرزها، مناطق کوهپایهای، خاک، مزارع و کشتزارهایمان. و امنیتی عزتمندانه برای مردم و خانوادههایمان در این منطقه و به تبع آن برای کل لبنان رقم خورد.
بر این مبنا و بر پایهی دومین آزادسازی که در بقاع رقم خورد و آزادسازی اول در جنوب و نیز بر اساس این معادله[ی طلایی ارتش، مردم و مقاومت] میگوییم: هیچ اشغالگری در لبنان جایی ندارد، و آیندهای برای هیچ جنگافروز، طماع یا متجاوزی متصور نیست، مادامی که مردم و ارادهی مردم و نسلهای ما بر آزادگی، آزادسازی، استقلال، عزت و کرامت اصرار دارد؛ استقلال و آزادی حقیقی، بدون دنبالهروی احدی در جهان. این ملتی که آماده است با امکانات انسانی خودش، با خونش، با فداکاریهایش و با همهی آنچه خداوند(سبحانه و تعالی) به او ارزانی داشته پیروزیاش را بیافریند.
پنجم: -که آخرین نکته از این بخش است ـ دل بستن به امریکاییها در طول تمامی سالهای گذشته تا زمان نبرد «فجر الجرود».
یک سال پیش وقتی شورای عالی دفاع تصمیم گرفت ارتش لبنان در این نبرد مشارکت کند، ـ که پیشتر به آن اشاره کرده بودیم و حالا دوباره تکرار و بر آن تأکید میکنم تا بر این اساس نکتهای را بگویم ـ امریکاییها دخالت کردند و خواهان عدم ورود ارتش به این نبرد شدند. حداقل اینکه نبرد را به تأخیر بیندازند. نبرد علیه چه کسی را؟ علیه داعش! قاعدتا پیش از آن فشارهایی امریکایی علیه لبنان وجود داشت تا جلوی یکسره کردن کار جبههی النصره توسط حزب الله را بگیرند. اما اتفاقی نیفتاد. کار جبههی النصره را یکسره کردیم و رفتیم تا کار داعش را در مناطق کوهپایهای بسازیم. جایی که ارتش لبنان هم میخواست وارد این نبرد شود، امریکاییها وارد شدند و گفتند این امکان ندارد. اقلا این کار را تا سال آینده به تأخیر بیندازید و تهدید کردند [که در غیر این صورت] کمکهایشان [به لبنان] را قطع میکنند.
امریکا این است ـ که کمی بعد در بارهاش دوباره حرف خواهم زد ـ. آیا امریکایی که این تصمیم را گرفت و تهدید کرد کمکهایش را قطع خواهد کرد به منافع اهل بقاع میاندیشید؟ به منافع مردم هرمل، بعلبک، قاع، رأس بعلبک، العین، بزالیه و نبیعثمان و همهی این روستاهایی که در مجاورت جماعات تکفیری و تروریست بودند، میاندیشید؟ به منافع مردم عرسال میاندیشید؟ هرگز. امریکاییها بازی خودشان را در منطقه دنبال میکنند. در تمام آنچه در نسبت با داعش در منطقه روی داد، هرگاه امریکاییها دربارهی شکست دادن داعش حرف میزدند، دروغ میگفتند. کسی که داعش را در سوریه شکست داد همانهایی بودند که در سوریه جنگیدند و کسی که داعش را در عراق شکست داد همانها بودند که بودند که در عراق جنگیدند. اتفاقا برعکس؛ امریکاییها همواره برای طولانی کردن عمر داعش تلاش میکردند و همهی اطلاعات این را نشان میهند. امروز حتی روسها میگویند در افغانستان هواپیماها و هلیکوپترها[ی امریکایی] در مناطق داعش فرود میآیند و برای آنها سلاح و مهمات پیاده میکنند. این چیز جدیدی نیست. در سوریه و عراق هم این اتفاق میافتاد. هربار که داعش [در منطقهای] شکست میخورد و در محاصره قرار میگرفت، هلیکوپترهای امریکایی در روز روشن سر میرسیدند و در مناطق تحت سیطرهی داعش فرود میآمدند تا فرماندهان یا افراد یا شخصیتهای مهم آنها را ـ خدا میداند کدام را ـ جابهجا کنند. امریکا این است.
صرف نظر از موضوع داعش، ای مردم لبنان، سوریه و عراق و ای ملتهای منطقه و ملت فلسطین، این امریکا هرگز به منافع شما فکر نمیکند. و همهی کسانی که سرنوشتشان را به امریکا گره میزنند باید از تاریخ و تجربههای معاصر درس بگیرند. و عجیب است که مردم درس نمیگیرند برادر و از تجربهها چیزی نمیآموزند.
از ویتنام شروع میکنم و صحنهی عقبنشینی امریکاییها: اینکه چطور ویتنامیهای بیچارهای که با امریکاییها بودند از هلیکوپترهای آنها آویزان میشدند تا همراه آنها فرار کنند و آنها این جماعت را روی زمین پرت میکردند. تا برسم به شاه [ایران] که در طول دهها سال به امریکاییها خدماتی کرد که هیچ کس در منطقهی ما چنان خدماتی به امریکاییها نکرد. آن وقت در یک آن، وقتی ضعیف شد، امریکا رهایش کرد و رویش خط کشید. ای مردم، حتی قبول نکرد به او که مریض بود ویزا بدهد تا برای معالجه وارد امریکا شود. حتی ویزایی که با آن برود امریکا و خودش را معالجه کند به او ندادند. امریکا این است.
تجربهی امید بستن به امریکا و اسرائیل چنین تجربهای است. خب، اتفاقات جنوب لبنان و نحوهی خروج صهی