بسم الله الرحمن الرحیم
و إن يريدوا أن يخدعوك فإن حسبك الله هو الذي أيدك بنصره وبالمؤمنين
جوامع
سید حسن نصرالله، دبیر کل حزب‌الله لبنان: بیانات در شب هشتم محرم 1433 در مزار شهید سید عباس موسوی

بیانات

12 آذر 1390

سخنرانی سید حسن نصرالله، دبیر کل حزب الله لبنان، در شب هشتم محرم 1433 در مزار شهید سید عباس موسوی

|فارسی|فیلم|فیلم|صوت|
«
اگر بخواهیم قسمتی از خاک لبنان‌مان را بیابیم که در آن بخشی از پیکر حسین قرار داشته باشد، آن همین سید عباس، ام یاسر و حسین، فرزندان و نسل پاک ابا عبدالله الحسین هستند. و اگر بخواهیم مزاری را بیابیم که با تفکر، باور، عشق، شوق، انس، عبادت، زهد، جهاد، وفا و شهادت امام حسین مرتبط باشد، همین مزار است. مزاری که بیش‌ترین رابطه را در این کشور با ابا عبدالله الحسین دارد. قدر آن را بدانید. حفظش کنید و زنده‌اش بدارید.
 در محاسبات سید عباس چیزی جز مقاومت اسلامی وجود نداشت.
 سید عباس…بیش‌ترین حضور را در کنار مقاومان داشت.
 سید بسیار در برابر مردم متواضع و بسیار دوست‌دار ایشان بود.
 سید در این دنیا بسیار زاهد بود.
 می‌گفت جای من این‌جا نیست. جای من در یک دفتر در بیروت نیست. جای من در جبهه‌ها و در کنار مجاهدان است.
 شهادت می‌دهم که قلب این سید قلبی محمدی، هاشمی، علوی و حسینی بود.
 بنده ساعت‌های اولی که پیکرهای مطهر را به بیمارستان رسول اعظم ضاحیه برده بودند، به آن‌جا رفتم. می‌خواستیم جسد را شناسایی کنیم ولی نه سر داشت، نه دست داشت، نه… . این سید با شهادتی مانند شهادت ابا الفضل العباس با وی همدردی کرد.
 اگر واقعا بخواهیم قسمتی از خاک لبنان‌مان را بیابیم که در آن بخشی از پیکر حسین قرار داشته باشد، آن همین سید عباس، ام یاسر و حسین، فرزندان و نسل پاک ابا عبدالله الحسین هستند.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم.

بسم الله الرحمن الرحیم.

والحمد لله رب العالمین و الصلوة و السلام علی سیدنا و نبینا خاتم النبیین ابی القاسم محمد بن عبدالله و علی آله الطیبین الطاهرین و صحبه الاخیار المنتجبین و علی جمیع الانبیاء و المرسلین.

السلام علیک یا سیدی و مولای یا ابا عبدالله یا بن رسول الله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیکم منی جمیعا سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعل الله آخر العهد منی لزیارتکم. السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.

دانشمندان، برادران و خواهران، سلام و رحمت و برکت خداوند بر همه‌ی شما. خداوند به خاطر این مصیبت وارده به پیامبر خدا و آلش (صلی الله علیه و آله و سلم) به شما اجر دهد.

امشب البته از شب‌های محرم و شب‌های اباعبدالله حسین (علیه السلام) است. این دیدار از لحاظ مکان و زمان، خاص است. این شب‌ها، شب‌های ابا الفضل عباس (علیه السلام) هستند. ویژگی زمانی نیز آن است که ما در مزار و در کنار قبرهای پاک و جان‌های مطهر سید الشهدای مقاومت اسلامی، سید عباس موسوی، همسر مجاهد و شریفش، خانم ام یاسر و جگرگوشه‌شان، کودک کربلایی و حسینی، شهید حسین، با یکدیگر دیدار می‌کنیم.

امیدوارم این دیدار، سخنان و صحبت‌هایی که خدمت شما، خدمت شنوندگان، عرض خواهم کرد مورد توجه و در راه خداوند متعال باشد. برادران و خواهران، ما همیشه در این شب‌ها و مناسبت‌ها می‌گوییم هدف انقلاب، نهضت و قیام حسین (علیه السلام) محافظت، نجات و صیانت از اسلام بود. اسلامی که سفیانیان آن را تهدید می‌کردند و این تهدید در دوران قدرت و خلافت یزید بن معاویه به اوج خود رسید. حسین (علیه السلام) می‌خواست امت جدش بر دین جدش بمانند. می‌خواست مانع شود سفیانیان و این قدرت امت جدش (صلی الله علیه و آله و سلم) را به جاهلیت اولی بازگردانند. جاهلیتی که طاغوت‌های قریش تا آخرین نفس دست از آن بر نداشتند. ما می‌گوییم هدف این بوده. ولی همیشه باید بپرسیم این هدف، یعنی پیروزی خون بر شمشیر در کربلا، پیروزی حقیقی حسین بر یزید، سلطه و سپاهیانش چگونه محقق شد و به دست آمد؟ بنده قاعدتا می‌خواهم این مسئله را طرح کنم تا برسم به شرایط امروز لبنان و منطقه. از سویی برای دانش و شناخت بیش‌تر و از سوی دیگر برای گرفتن پند و بردن سود.

واقعه‌ی کربلا و آن‌چه رخ داد، نتایج بزرگ و پرشماری داشت. ولی بنده به یادآوری دو نتیجه‌ی آن بسنده می‌کنم. این دو نتیجه برای تحقق هدف حسین (علیه السلام) از نهضت و شهادتش کافی هستند یا بودند. گرچه نتایج پرشمار دیگری نیز وجود دارد.

از مهم‌ترین نتایج مستقیم، نتیجه‌ی اول، این است که قیام، رد بیعت، آمادگی برای شهادت و جنگ تا شهادت از جانب حسین به همراه اهل بیت، فرزندان، برادران و یارانش و آن‌چه برای خانواده، زنان و دختران پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رخ داد؛ امویان و سفیانیان، یزید بن معاویه و همه‌ی همراهانش را رسوا کرد. یعنی همه‌ی آن کسانی که ادعا می‌کردند خلافت، دولت و حکومتی اسلامی تشکیل داده‌اند. علتش هم بسیار ساده است. چون حسین (علیه السلام) یک فرد معمولی و ناشناخته در امت اسلام نبود. بل که می‌توانیم ادعا کنیم در سال 60 هجری، وقتی یزید زمام سلطنت را به دست گرفت، مشهور، معروف، محترم، موردتوجه و محبوب‌ترین شخصیت امت اسلام حسین (علیه السلام) بود. در این شک و بحثی نیست. حالا این که یاری‌اش نکردند و پشتش را خالی کردند، دلایل خودش را داشت. ولی این مسئله با این که وی را کاملا می‌شناختند و بسیاری‌شان در دل برای وی احترام، محبت و دوستی قائل بودند منافاتی ندارد. این است معنای «قلب‌هاشان با توست و شمشیرهاشان علیه تو». در مکه گفته می‌شد تا زمانی که حسین در مکه است، ممکن نیست حجاز با عبدالله بن زبیر بیعت کند. ابن زبیری که، قاعدتا با نگاهی متفاوت از نگاه حسین (علیه السلام)، مخالف دیگر بیعت با یزید بن معاویه بود. تا زمانی که حسین در مکه و حجاز بود ممکن نبود با غیر او بیعت شود. یعنی نوبت به کس دیگری نمی‌رسید. حتی اگر بیعت کوفه با وی مطرح شده بود. پس شکی نیست که حسین (علیه السلام) شناخته‌شده، تنها فرزند دختر پیامبر در سال 61 هجری در این جهان، تنها نوه‌ی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و همچنین تنها باقی‌مانده‌ی رسول الله، اهل بیتی که خداوند در کتاب کریمش ناپاکی را از آن‌ها دور و پاکشان کرد، نزدیکانی که خداوند به دوستی آن‌ها، به عنوان پاداش رسالت، امر کرده بود و کسانی که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز مباهله همراه آن‌ها مباهله کرده‌بود.

امت این مسائل را می‌دانستند. پس وقتی یزید بن معاویه تنها به خاطر این که وی بیعت را رد کرد، دست به قتل حسین (علیه السلام) زد. -با این که حسین (علیه السلام) به آن‌ها گفت به همان‌جایی که از آن آمدی برگرد، به جای دیگری برو، نپذیرفتند. یا بیعت یا قتل.- این مسئله موجب رسوایی یزید و قدرت حاکم شد. خود یزید در برخی متون تاریخی اعتراف می‌کند این جنایتی که وی و گماشته‌اش در کوفه، عبیدالله بن زیاد، مرتکب شدند موجب بروز تنفری شدید در میان اکثریت قاطع مسلمانان نسبت به این شخص، یزید، و سفیانیان شد. در بخش‌هایی از آن‌چه این متون از وی نقل می‌کنند، این آمده است. او می‌داند به خاطر این جنایتی که در حق حسین، خانواده و باقی‌مانده‌ی پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مرتکب شد چه مقدار مورد تنفر و خشم عموم مسلمانان قرار گرفته بود. به همین خاطر است که در ادامه می‌بینیم در پی نتیجه‌ی دومی که کمی بعد درباره‌اش صحبت خواهم کرد… یزید پست‌تر از این حرف‌ها بوده، یعنی در ادامه وقتی اهالی مدینه علیه وی قیام کردند به آن‌ها و سپس اهالی مکه تجاوز کرد. با این حال چقدر پس از حسین زنده ماند؟ سه سال. و در جوانی وقتی در دهه‌ی چهارم زندگی‌اش بود به درک واصل شد، 33 سال، 35 سال این‌ها. مرگش هم ناگهانی بود. و همه‌ی روایت‌های تاریخی از مرگ مشکوک یزید بن معاویه حکایت می‌کنند. و این فرضیه‌ی قتل یزید بن معاویه را به وجود می‌آورد. و این که آیا بنی امیه برای محافظت از تاج و تخت و حکومت بنی امیه دست به قتل یزید زدند؟ یزیدی که بنی امیه را به این تنگنای تاریخی سخت کشاند. این احتمالی است که وجود دارد.

پس از یزید بن معاویه و روی کار آمدن معاویه بن یزید بن معاویه که حاکمیت را نپذیرفت و کنار کشید و این نیز قابل توجه است که تنها پس از چند ماه مرد، دوران سفیانیان پایان یافت. دو سلسله در دوران بنی امیه حکومت کردند. سلسله‌ی سفیانی یعنی فرزندان ابا سفیان، معاویه، یزید و معاویه بن یزید. و سلسله‌ی مروانی که با مروان بن حکم، که تنها چند ماه پس از به قدرت رسیدنش زنده ماند، آغاز شد و فرزندان مروان بن حکم، عبدالملک مروان و دیگران…. با روی کار آمدن مروانیان این تهدید بسیار کمرنگ شد، چرا؟ چون مروان بن حکم و مروانیان مانند سفیانیان و مشخصا معاویه توان مقابله با اسلام و ارزش‌های اسلامی را نداشتند. معاویه کسی بود که ادعا می‌شد از کاتبان وحی و سهم و یار پیامبر است. و حدیث‌های پرشماری درباره‌ی فضل، مرتبه و مقام معاویه نوشته و در میان امت منتشر شد. و قاعدتا وی یکی از مردان با فکر و با هوش بود. و این مسئله به تقویت این ایده کمک کرد. ولی یزید با رفتارش و -مانند آن‌چه امروزه می‌گویند- جهشی که زد، حسین را کشت، مدینه‌ی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را مباح کرد، هزاران نفر از مهاجرین و انصار کشته شدند، به نوامیس مهاجرین و انصار تجاوز شد، مکه را محاصره کرد و کعبه را به آتش کشید، همه چیز را به باد داد و نابود کرد. خب همه چیز تمام شد، از همه‌ی مراحل جهش زد. مروانیان، مروان بن حکم و پدرش در میان امت شناخته‌شده بودند. آن دو، دو طردشده‌ی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند. یعنی رسول الله حکم و پسرش مروان را از مدینه‌ی منوره طرد کرده بود. و تا زمانی که پیامبر خدا زنده بودند، اجازه نداشتند به مدینه‌ی منوره بازگردند. و این در تاریخ معروف است. حتی در زمان خلیفه‌ی اول و دوم، این دو خلیفه به مروان بن حکم و پدرش -اگر زنده بوده، نمی‌دانم.- اجازه‌ی بازگشت به مدینه را ندادند. بعد از آن، در زمان خلیفه‌ی سوم، بازگشتند. پس کسی که امت، مسلمانان و خواص و عمومشان با عنوان طردشده‌ی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌شناختندش نمی‌تواند و موقعیت، جایگاه و قدرت مقابله با اسلام به عنوان دین و رسالت را ندارد. به همین خاطر می‌بینم هدف مروانیان به سمت قبضه‌ی قدرت متمایل می‌شود. مردم مسلمان باشند، نماز بخوانند، روزه بگیرند، حج بگذارند، نماز نخوانند، حج نگذارند، هر کار می‌خواهند بکنند، این مسئله برای آن‌ها اولویت ندارد. اولویت آن‌ها محافظت از قدرت است. و اوضاع بنی عباس، پس از بنی امیه، نیز چنین است. بنی عباس، به صورت عمومی، تهدیدی برای دین اسلام به حساب نمی‌آیند. بله، برای امنیت، ثبات، عدالت و کرامت مردم تهدید هستند ولی دغدغه‌ی آن‌ها محافظت و باقی‌ماندن در قدرت است. پس ابا عبدالله الحسین در کربلا این تهدید را از میان برد. به همین خاطر می‌بینیم هر کدام از امامان اهل بیت، از فرزندان حسین (علیه السلام)، مانند ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) نیازی به رقم زدن کربلایی جدید ندارند. کربلایی با تعداد کم یار و یاور. چون این تهدید اگر نگوییم کاملا تا حد زیادی از میان رفته بود.

نتیجه‌ی دوم که بسیار مهم هم هست و تا امروز ادامه یافته و پس از سخنانی کوتاه ما را به امروز می‌رساند این است که حسین (علیه السلام) با کربلا، ایستادگی، پایداری و این شهادت مظلومانه‌اش در کربلا، امت را بیدار کرد. آن را از خمودگی و خواب دور و احساس کرامت، انسانیت، تعصب، سرفرازی، احساس نپذیرفتن ذلت، خواری و حقارت و روحیه‌ای را که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در این امت به امانت گذاشته بود، روحیه‌ی جان‌فشانی، فداکاری و سربلندی را، در وی زنده کرد. این چیزی بود که کربلا رقم زد. وقتی به پیش از کربلا می‌نگریم، در برابر امتی هستیم که در خواب، غفلت، فرومایگی، سرسپردگی و بی‌تحرکی غرق شده‌اند. نه به معروفی امر می‌کنند، نه از منکری نهی، هیچ چیز را نه با سخن و نه با عمل تغییر نمی‌دهند. به همین خاطر حسین (علیه السلام) می‌گوید:«ألا ترون أن الحق لا يعمل به وأن الباطل لا یتنهی عنه؟» اوضاع امت این طور بود. ولی پس از حسین (علیه السلام) چطور؟ این امت به حرکت در آمد. حسین این روحیه‌ای را که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به وجود آورده بود، زنده کرد. امروز می‌توانم بگویم حسین (علیه السلام) دین جدش را زنده و از آن محافظت کرد. همچنین از امت جدش محافظت و روحیه‌ی ایمانی، انسانی، جهادی و حق‌پرستانه‌ای را که جدش محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در امتی مرده، چندپاره و درگیری که در شبه جزیره‌ی عرب زندگی می‌کرد، به وجود آورده بود، زنده کرد. به همین خاطر کربلا الهام‌بخش، محرک، نمونه و اسوه‌ی همه‌ی مسلمانان، اهل سنت و شیعیان فارغ از هر دسته‌بندی‌ای در آن دوران، شد. پس از سال 61 هجری، کسانی که به خط اهل بیت (علیهم السلام) تعلق داشتند و از ایشان پیروی می‌کردند، در همه‌ی انقلاب‌هایی که انجام دادند، به کربلا تکیه کردند. از قیام توابین به رهبری سلیمان بن صرد خزاعی گرفته تا قیام مختار بن ابی عبید ثقفی تا قیام زید بن علی که در زمان امویان بودند تا همه‌ی قیام‌هایی که بعدها یعنی بعد از سال 61 هجری صورت گرفت. مانند اهالی مدینه که علیه یزید شوریدند. حتی عبدالله بن زبیر، که از لحاظ فکری و سیاسی با حسین (علیه السلام) اختلاف داشت، بسیار از واقعه‌ی کربلا برای رسوا کردن یزید بن معاویه از سویی و از سوی دیگر برای شوراندن مردم به منظور جنگ در کنار خود با یزید استفاده کرد. همه‌ی قیام‌ها این‌چنین بودند. پس ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) این روحیه را برای ما بر جای گذاشت. و این یعنی پیروزی حقیقی، همیشگی و جاودانه.

یکی از شاخصه‌های کربلا این است که تأثیر آن بسیار بسیار بسیار عمیق است و پا به پای نسل‌ها، دوران‌ها و عصرها استمرار می‌یابد و تا روز قیامت پایان نخواهد پذیرفت. شعار انقلاب عباسیان که حکومت بنی امیه را سرنگون کرد چه بود؟ «یا لثارات الحسین» فارغ از سابقه و هدف‌های بنی عباس. پرچم‌هایشان از غم حسین سیاه بود. لباس‌هایشان سیاه بود و برای حسین به عزاداری می‌پرداختند. شعارشان «یا لثارات الحسین» بود. پس آن‌چه تنها پس از چند ده سال طومار سیطره‌ی بنی امیه را در هم پیچید، خون حسین (علیه السلام) بود.

و بنده این را اضافه می‌کنم و به شما می‌گویم شعار، علم و پرچمی که قیام عدالت و صلح در جهان زیر سایه‌ی آن برپا خواهد شد پرچم «یا لثارات الحسین» خواهد بود. پرچمی که صاحب الزمان، مردی از نسل حسین، (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آن را بر پا خواهد کرد. و این تغییر جهانی با تکیه بر این روحیه، مفاهیم، ارزش‌ها و جان‌های قدرتمند و پاک در آینده صورت خواهد گرفت. ولی در دوران ما و همه‌ی این سده‌ها کربلا و حسین با قدرت حضور داشته‌اند.

بنده می‌خواهم کمی از دوران کنونی‌مان صحبت کنم. چند نمونه را کوتاه عرض خواهم کرد. و این باید به نسل‌ها، فرزندان، نوه‌ها و نسل‌های آینده گفته شود.

نمونه‌ی اول از ایران. سلاله‌ی حسین، سید روح الله موسوی خمینی، امام بزرگ و مقدس. امام (رضوان الله تعالی علیه) در ایران… در حدود سال 1960 میلادی، در اواخر دهه‌ی پنجاه و اوایل دهه‌ی شصت، که در ایران نظام شاه، محمد رضا پهلوی، بر سر کار بود. این شاه با ایران چه کرد؟ اولا آن را به یک کشور مستعمره‌ی آمریکا تبدیل کرد. آمریکا منابع کشور را غارت، در تصمیمات دخالت و هر کار دلش می‌خواست می‌کرد. یعنی حاکمان واقعی ایران، آمریکایی‌ها بودند. حتی گفته می‌شود 60.000 مستشار و متخصص آمریکایی در ایران همه چیز، سیاست، امنیت، امور نظامی، رسانه‌ها، نفت، گاز، اقتصاد، فرهنگ و همه چیز را اداره می‌کردند. همه چیز در دست آمریکایی‌ها بوده. و این شاه ایران را تبدیل به پشتیبان قدرتمند و واقعی اسرائیل کرد. اسرائیل غاصب فلسطین و متجاوز به مقدسات مسلمانان در قدس. و همین شاه ذیل یک برنامه‌ی تخریبی فرهنگی، برای به فساد اخلاقی، اجتماعی و مالی کشاندن ملت ایران تلاش می‌کرد. و با اسلام به عنوان یک دین و با ارزش‌ها، مفاهیم، تعالیم، عقاید، سنت‌ها و عادت‌های آن مبارزه می‌کرد. این‌جا امام خمینی مانند جدش ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) تک و تنها و حدودا هم‌سن ایشان، شاید در اواخر دهه‌ی پنجم و اوایل دهه‌ی ششم زندگی شریفش، گفت اگر من در برابر چنین شاهی ساکت بمانم و بعد هم مراجع، حوزه‌های علمیه و مردم، زمانی می‌رسد که اسلام، دین و ارزشی اسلامی در ایران نمانده. ایرانی برای ملت ایران باقی نمی‌ماند. ایران، آمریکایی، صهیونیستی و اسرائیلی می‌شود. گفت این نظام برای اسلام و به واسطه‌ی همپیمانی‌هایش با آمریکا و اسرائیل برای امت اسلامی و برای مقدسات اسلامی یک خطر محسوب می‌شود. به همین خاطر امام بر خود واجب دید در برابر شاه بایستد. ابتدا با سخنرانی، موضع‌گیری، صدور بیانیه و نصیحت از موضع قدرت آغاز کرد. بعد به هشدار و تهدید رسید. مسئله در ابتدای جنبش امام خمینی -این مسئله مشهور است.- برپا کردن حکومت و جمهوری اسلامی نبود. این مسئله بعد به وجود آمد. در ابتدا امام می‌خواست از اسلام ایران محافظت و دفاع و این نظام را از روابط آمریکایی و اسرائیلی‌اش که این خطر را به وجود می‌آوردند منع کند. بله، وقتی شاه نپذیرفت امام به پا خاست، سخنرانی و مبارزه کرد و درباره‌ی شاه و بالادستی‌هایش حرفی را که هیچ کس آن زمان جرأت گفتنش را نداشت به زبان آورد و وارد نبردی پر دامنه شد. و خود را در معرض بازداشت و حکم اعدام قرار داد. و اگر قیام ملت ایران نبود، شاه احساس تهدید نمی‌کرد و اگر فتواهای مراجع عظام نجف و قم‌مان نبود، شاه حکم اعدام حضرت امام خمینی را اجرا کرده بود. امام باز هم ادامه داد. قاعدتا تفاوت ایران این بود که امام تنها نماند و ملت وفادار ایران بیرون ریختند، تظاهرات کردند و در همان سال‌های اول طی مبارزه با آن نظام آمریکایی، اسرائیلی، فاسد، جاهلی و دشمن اسلام هزاران شهید دادند. و در نهایت این انقلاب به رهبری امام توانست بزرگترین امپراطوری آمریکایی صهیونیستی شاهنشاهی منطقه و جهان اسلام را سرنگون و به جای آن نظامی جمهوری اسلامی را که به دین رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و مکتب، فکر و مذهب حسین (علیه السلام) و اهل بیتش پایبند است برپا کند. این یک نمونه.

اگر سراغ امام برویم و بپرسیم سید ما این نفس و روحیه را از کجا آورده‌اید؟ [چگونه می‌شود] یک نفر در برابر داراترین نظام شاهنشاهی منطقه و نه تنها مورد حمایت آمریکا، اسرائیل و غرب که مورد حمایت نظام‌های عربی بایستد؟ نظام‌هایی که به تهران می‌آمدند و اطاعت خود را از شاه آمریکایی و اسرائیلی اعلام می‌کردند. حالا نمی‌خواهیم پرونده‌های قدیمی را باز کنیم. این روحیه را از کجا آوردید؟ چگونه این ملت و انقلاب شما از این نفس، روحیه، شجاعت، کارایی و آمادگی فداکاری برخوردارند؟ پاسخ امام خمینی بسیار روشن است. هر چه داریم -برادران و خواهرانم، هر چه داریم از کجاست؟ امام می‌گوید- از عاشورای امام حسین (علیه السلام) داریم. پس این عاشورا و کربلا بود که پشت فکر، قلب، احساسات، اراده، عزم، معنویت، روحیه، تصمیم، آمادگی فداکاری و شهادت بزرگ‌ترین انقلاب توده‌ای مردمی ایستاده بود. انقلابی که در نبرد با داراترین نظام آمریکایی، اسرائیلی، جاهلی و فاسد این منطقه ده‌ها هزار شهید تقدیم کرد.

همچنین اگر سراغ عراق برویم، مواضع امام سید محسن حکیم را در آن دوران، در دهه‌ی شصت، خواهیم دید که ایشان چگونه در برابر موج الحاد ایستاد. موجی که نزدیک بود مردم عراق را از دین و اسلامشان دور کند و به جاهای دیگر، به الحاد، بکشاند. ایشان در آن دوران فتواهای شناخته‌شده و مشهور خود را صادر کرد. فتواهایی که ممکن بود به کشته شدنش منجر شود. ولی ایشان تردید نکرد. نمونه‌ی دیگری که وجود دارد امام شهید سید محمد باقر صدر (رضوان الله تعالی علیه) است. نمونه‌ی دیگر امام شهید صدر ثانی، سید محمد صدر (رضوان الله تعالی علیه) است. منشأ، خاستگاه، زمینه و سرچشمه‌ی این نمونه‌ها نیز کربلای حسین (علیه السلام) است. مقاومت اسلامی عراق، مقاومت جدی کنونی، -بنده فعالیت‌های ضد اشغالی که دیگران انجام می‌دهند را نفی نمی‌کنم. ولی مقاومتی که علیه اشغال متمرکز شده و امروز آمریکایی‌ها را به گزینه‌ی بی‌جایگزین عقب‌نشینی رساند.- نیز برخاسته از این روحیه، حماسه، عشق، تصمیم، نگاه و تفکر است.

می‌رسیم به لبنان. نمونه‌ی معاصر در لبنان امام موسی صدر است. که یک‌تنه و تنها شروع کرد. و همگی می‌دانیم سال‌های اول چقدر در این کشور غریب بود. نه فقط بین لبنانیان، بین عموم مسلمانان و حتی بین مسلمانان شیعه. ولی همیشه جانش را سر دست گرفته بود و با همه‌ی خطرات و چالش‌هایی که برای شخص ایشان پیش می‌آمد رو به رو می‌شد. امام صدر همیشه در معرض کشته‌شدن، حمله و ترور معنوی، سیاسی و همچنین بدنی بود. ولی هیچ گاه تردید نکرد و در این کشور و این منطقه برای اسلام و زنده کردن آن دست به کار شد. اسلامی که بسیار تلاش می‌شد وارد موزه‌های تاریخی شود -که به یاد می‌آورید.-. برای فلسطین، قدس، حفاظت از لبنان و وحدتش و اتحاد مسلمانان و لبنانیان دست به کار شد. و هیچ کدام از این شرایط دشوار باعث نشد این امام و رهبر برای این هدف دست به این تلاش‌های عظیم نزند، خطر نکند، این همه رفت و آمد نکند و دنیا را در ننوردد. در حالی که می‌دانست در معرض کشته و ترور شدن است. و سفر آخرش به لیبی که منجر به ربوده‌شدنش شد. اگر خدمت به مسئله‌ی فلسطین، لبنان و مسائل بزرگی که به آن‌ها باور داشت ایجاب می‌کرد به هر کجای جهان سفر می‌کرد. تردید نمی‌کرد. این روحیه‌ی ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) است.

به نمونه‌ی مستقیم‌مان می‌رسیم که می‌خواهم به همین واسطه کمی درباره‌ی سید و مولایمان سید عباس صحبت کنم. آن نمونه مقاومت اسلامی لبنان است. نیازی به استدلال برای شما و بینندگان تلویزیونی نیست که ریشه‌های عمیق مقاومت اسلامی لبنان در کربلاست. از کربلا الهام گرفته است. اسوه‌ی مردان ما ابا عبدالله الحسین و ابا الفضل العباس هستند. اسوه‌ی سالخوردگان ما حبیب بن مظاهر است. اسوه‌ی جوانان ما علی اکبر است. اسوه‌ی زنان ما خانم زینب، ام کلثوم و سکینه هستند. کودکان و پسر و دختربچه‌های ما نیز اسوه‌ها و نمونه‌های نیکویی دارند از بچه‌ی شیرخواره تا آن پسر نوجوان، عبدالله بن الحسن، که هشت نه سالش بیش‌تر نبود و وقتی یکی از قاتلان با شمشیر به حسین (علیه السلام) حمله آورد، با بدن خود از ابا عبدالله دفاع کرد و دستش قطع شد. دختران حسین (علیهم السلام) برای همگی ما الگو هستند. این مقاومت از این روحیه الهام گرفته و شاگرد این مدرسه است. این آمادگی فداکاری و این وفاداری، راستی، اخلاص، استحکام و باور به دیده‌شدن همه‌ی این جان‌فشانی‌های در راه خدا در این مقاومت، مردم، هواداران و اهالی آن از کجاست؟ آیا این مکتب حسین نیست؟ حسینی که خون فرزند، خود، یاران و دوست‌دارانش را بالا می‌برد و می‌فرماید:«هوّن علیّ ما نزل بي أنه بعين الله- همین که خدا می‌بیند، آن‌چه را برایم رخ می‌دهد ساده می‌کند.» آیا این مکتب خانم‌مان زینب (علیها السلام) نیست؟ زینبی که کنار پیکر برادرش نشست و آن را کمی بالا برد و فرمود:«اللهم تقبل منا هذا القربان.- خدایا این قربانی را از ما بپذیر» اگر این وابستگی و این مدرسه نباشد، این صبر و شکیبایی نیکو از کجا می‌آید؟

همچنین برادران و خواهرانم، با این روحیه و این فرهنگ بود که مقاومت لبنان توانست علی رغم جنگ‌ها، کشتار، ترورها، نابودی خانه‌ها، بازداشت‌ها، زندانی‌کردن‌ها، ظلم نزدیک و دور، توطئه‌ها، تنهایی، ناجوانمردی و خیانت، بیش از 28 سال ادامه پیدا کند. چون به این روحیه‌ی خدشه ناپذیر و این عزمی که ممکن نیست ضعیف و سست شود تکیه داشت.

می‌رسیم به کسانی که شما در اکنون در محضرشان هستید. می‌رسیم به سیدهای جلیل، عزیز، شهید و بزرگ، سید عباس و سیده ام یاسر و جگرگوشه‌شان حسین. به حق به شما می‌گویم: وقتی سراغ ایشان می‌رویم با هر معیار، سنجه و میزانی در برابر والا و عزیزترین شاگردان ابا عبدالله الحسین و زینب در این امت، و نه تنها در لبنان، هستیم. هر میزان، معیار و سنجه‌ای می‌خواهید بیاورید و سید عباس و ام یاسر را با آن مقیاس و معیارها اندازه و مقایسه کنید. آن‌ها از عزیز و والاترین شاگردان کربلا در این دوران و در سطح امت خواهند بود. این دیدار را مناسبتی دیدم که به من اجازه‌ی ارائه‌ی چند شاهد را می‌دهد. شاید این گونه باشد که همیشه وقتی ما برای سید سالگرد می‌گیریم، ماهیت و موضوعات مناسبت، مدام ما را وادار به پرداختن به موضوعات روز سیاسی می‌کند. پس این مجلس یک فرصت است. و بنده وقتی این‌جا برخی از آن‌چه به آن باور دارم را به زبان می‌آورم و شهادت می‌دهم، به خاطر آن نیست که بنده دوست‌دار سید و این خانواده‌ام، که هستم. اولا چون روز قیامت در برابر خداوند (سبحانه و تعالی) نسبت آن‌چه امروز خواهم گفت محاسبه خواهم شد. دوم چون این‌ها شهادت نسبت به محسوساتم است. می‌دانید شاهد همیشه باید بگوید دیدم، شنیدم، نه این‌که فلانی به من گفت. بنده از جانب کسی که با سید عباس و ام یاسر زندگی کرده یا فلانی و فلانی شهادت نمی‌دهم. بر اساس حس، تجربه، زندگی و برخورد نزدیک صحبت می‌کنم. چون بنده یکی از معدود کسانی بودم که بیش‌ترین قرابت و زندگی نزدیک را با مخصوصا شهید سید عباس و طبیعتا با سیده ام یاسر داشتم. ما بر حسب شرایط و موارد و در بعضی روابط با سید (رضوان الله علیه)، با سیده ام یاسر صحبت می‌کردیم، ایشان را می‌دیدیم و با ایشان برخورد داشتیم. به همین خاطر می‌خواهم بگویم این مسئولیت بر عهده‌ی همه‌ی ما، بنده و شما است، که مردم و همه‌ی نسل‌های آینده ان شاءالله فضل، بزرگواری و جایگاه این سید و سیده و فداکاری‌های این شهید بزرگ اسلام، لبنان، ملت لبنان، فلسطین، قدس و خط اسلامی، ایمانی و جهادی منطقه را بشناسند.

برادران و خواهران، وقتی به عنوان مثال از 25 سال گذشته صحبت می‌کنیم، خیلی‌ها می‌گویند عالی و بزرگ‌ترین پدیده -یا بگذارید بگوییم یکی از عالی و بزرگ‌ترین پدیده‌ها. تا جایگاه اول را مصادره نکرده باشیم.- مقاومت لبنان بوده است. و وقتی درباره‌ی این مقاومت، پیروزی‌های آن در 2000 و 2006، دستاوردهای آن برای لبنان، فلسطین و خط ملی، نژادی، اسلامی و ایمانی منطقه و پیروزی‌هایش در مقابل خط صهیونیستی آمریکایی سلطه بر لبنان و منطقه صحبت می‌کنیم؛ نمی‌توان به نتیجه‌ای جز این رسید که سید عباس سهم کلانی در این میان دارد.

برداران و خواهرانم، چون نمی‌خواهم از نقش دیگر برادران و خواهران در مرحله‌ی تأسیس و پس از آن بکاهم، همه‌ی این کارها را به سید نسبت نمی‌دهم. ولی از وزن افعل تفضیل استفاده می‌کنم. و با صداقت تمام به شما می‌گویم: بی شک سید عباس موسوی بیش‌ترین و قدرتمندترین تأثیر، سهم، حضور، رانش و اصرار را در تأسیس و ادامه‌ی مقاومت اسلامی لبنان داشت. و در این راه همه چیزش را فدا کرد. همه چیزش را. در محاسبات سید عباس چیزی جز مقاومت اسلامی وجود نداشت. نه خانه، نه خانواده، نه سهم، نه مردم -یعنی روابط شخصی-، نه مقام، نه امنیت، نه ثبات، نه راحتی، نه زندگی آسان، نه حکومت و نه هیچ چیز دیگر. بل که می‌توانم با اطمینان به شما بگویم در راه مقاومت برای سید عباس موسوی چیزی به نام سید عباس موسوی نیز وجود نداشت. به هیچ وجه وجود نداشت. همچنین به شما می‌گویم سید عباس موسوی در هر شرایط دشوار و چالشی‌ای، بیش‌ترین دلسوزی، عزم و تلاش را برای در راه ماندن مقاومت و عدم انحراف آن به راست و چپ و حفظ اولویت‌ها و خلوص در راه هدف، یعنی آزادسازی سرزمین‌ها و جنگ با صهیونیست‌ها، داشت. به همین خاطر بود که مقاومت همه‌ی مرحله‌های سخت را پشت سر گذاشت و توانست در سال‌های گذشته با سرعت به سوی پیروزی قطعی سال 2000 عزیمت کند. همه می‌دانند نزدیک‌ترین شخصیت به مجاهدان، علاقه‌مندترین به ایشان و محبوب‌ترین فرد نزد ایشان سید عباس موسوی بود. این رابطه‌ی عاطفی و روحی تأثیر بسزایی در جنبش و روش مقاومت و عزم مقاومان داشت. همه می‌دانند الهام‌بخش‌ترین شخصیت برای مقاومان و کسی که بیش‌تر از همه اراده‌ی آن‌ها را استحکام می‌بخشید و ایشان را برای لقاءالله و پیوستن به ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) تشویق می‌کرد، سید عباس موسوی بود. همه‌ی این‌ها را به وسیله‌ی سخنرانی، دعا، حدیث، رفتار و روش انجام می‌داد. سید عباس در قالب حضور در خطوط، اتاق‌های عملیات، جبهه‌ها، تشییع شهدا، همدردی با خانواده‌ی شهدا، مداوای اولیه‌ی زخمی‌ها و آرام کردن خانواده‌ی اسرا بیش‌ترین حضور را در کنار مقاومان داشت.

چرا سید عباس این‌گونه بود؟ چون قوی و خروشان‌ترین ایمان به خداوند، روز قیامت و رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را داشت. چون بیش‌ترین آمادگی را برای تحمل، صبر، بخشش بی‌پایان، فداکردن همه چیزش… همه چیزش، زن، فرزند، خانواده، عزیزان، خانه، پول، حکومت، شهرت… هیچ چیز، هیچ چیز نمی‌توانست مرزهای آمادگی فداکاری سید را محدود کند. چون سید بسیار در برابر مردم متواضع و بسیار دوست‌دار ایشان بود. چون سید در این دنیا بسیار زاهد بود. و عنوان و منسبی او را به خود مشغول نمی‌کرد. بنده پیش از این در مراسمی در نبی شیث -شاید سال گذشته یا پیش از آن… نمی‌دانم.- به شما گفتم حتی عنوان دبیر کلی حزب الله… سید عباس به هیچ وجه یک لحظه هم تلاش نکرد دبیر کل حزب الله بشود. چند بار به وی پیشنهاد شد ولی به شدت از پذیرش آن خودداری می‌کرد. در پایان هم در پی فشار برادران پذیرفت این مسئولیت و جایگاه را بر عهده بگیرد. می‌گفت جای من این‌جا نیست. جای من در یک دفتر در بیروت نیست. جای من در جبهه‌ها و در کنار مجاهدان است. این نام برای او هیچ معنایی نداشت. سید عباس می‌توانست چیزی نزدیک به سخن جدش امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) را بگوید که:«فَوَ اللّهِ ما كَنَزْتُ مِنْ دُنْياكُمْ تِبْراً، وَ لاَ ادَّخَرْتُ مِنْ غَنائِمِها وَفْراً، وَ لا اَعْدَدْتُ لِبالى ثَوْبى طِمْراً- به خدا قسم من از دنياى شما طلايى نيندوخته، و از غنائم فراوان آن ذخيره اى برنداشته و عوض اين جامه كهنه ام جامه كهنه ديگرى آماده نكرده ام!- خطبه‌ی 129 نهج البلاغه» سید عباس می‌توانست چیزی نزدیک به این را بگوید. انتخاب نوشیدنی، خوراک، پوشاک، مقام، عنوان، خانه‌های مجلل، اموال منقول و غیر منقول و آن‌چه در توانش بود او را به خود مشغول نمی‌کرد. بنده وقتی از بزرگواری، مقام و رتبه‌ی وی سخن می‌گویم فقط به خاطر تأثیر سیاسی و معنوی‌اش نیست، دارم از جان پاک و بی‌آلایشش صحبت می‌کنم. به همین خاطر در زندگی سید عباس استراحت، بیهودگی، شوخی، بازی و شب‌نشینی نبود. به یاد دارم وقتی ما در حوزه‌ای در بعلبک طلبه بودیم و درس می‌خواندیم، قاعدتا تعطیلی و شب و روز نداشتیم. یک روز سید آمد گفت بلند شوید برویم می‌خواهم امروز کمی روحیه‌تان باز شود. خب ما طلبه بودیم و بیش‌ترمان اهل جنوب و دور از خانواده‌های‌مان بودیم. ما را برد جنتا نزدیک رودخانه‌ای که آن‌جا بود. رفته‌بودیم روحیه‌مان باز شود ولی پنج یا ده دقیقه که گذشت سید رسید و گفت خب بیایید کمی بحث کنیم. یک بحث عقایدی و فقهی راه انداخت. گفتیم سید ما را آوردی روحیه‌مان باز شود یا دوباره این‌جا در جنتا هم درس بدهی به‌مان؟! سید این گونه بود. لحظه‌ای با عنوان استراحت، بیهودگی و شب‌نشینی در زندگی‌اش نبود. حتی حلالش، داریم از حلال و مباح صحبت می‌کنیم.

بنده همچنین بر اساس حوادثی که در بعلبک، بیروت و جنوب رخ داد، و بنده آن زمان در کنار سید بودم، شهادت می‌دهم که قلب این سید قلبی محمدی، هاشمی، علوی و حسینی بود. به هیچ وجه نمی‌ترسید، نمی‌هراسید. به هیچ وجه از مرگ هراس نداشت. وقتی با مرگ رو به رو می‌شد به هیچ وجه نمی‌لرزید، رنگ عوض نمی‌کرد و تردید به خود راه نمی‌داد. چه این که این طبیعت بشر است. بشر در حالت عادی این‌گونه است. حتی بعضی روایت‌ها می‌گویند برخی از یاران حسین (علیه السلام)، که در مرتبه‌ی والایی از عظمت هستند، روز عاشورا، وقتی به سوی مرگ می‌رفتند و با آن رو به رو می‌شدند، رنگشان عوض می‌شد و ترس در بدن و حرکاتشان نمود پیدا می‌کرد. جز حسین (علیه السلام) و برخی از افراد خانواده و یارانش که نه، چهره‌شان می‌درخشید و شادی در چهره‌شان پیدا می‌شد. سید این گونه بود، از این دسته بود. طوری که می‌توانم بر اساس شناخت شخصی‌ام از افراد ادعا کنم وی یکی از معدود کسانی بود، که بنده می‌شناسم، و از چنین شجاعت بالایی برخوردار بود.

و پس از این‌ها، حسن ختام. نیکوترین شهادت و اعترافی که خداوند برای سید عباس و ام یاسر رقم زد، این پایان، عاقبت خیر و این راه انتقال از دنیا به آخرت بود. به دست چه کسی؟ قاتلان انبیاء و پیامبران. و اگر سراغ جزئیات برویم. بنده ساعت‌های اولی که پیکرهای مطهر را به بیمارستان رسول اعظم ضاحیه برده بودند، به آن‌جا رفتم. می‌خواستیم جسد را شناسایی کنیم ولی نه سر داشت، نه دست داشت، نه… . این سید با شهادتی مانند شهادت ابا الفضل العباس با وی همدردی کرد. و به وسیله‌ی این همدردی با برادر حسین و تقدیم کودک خردسال و همسرش ام یاسر، با حسین نیز همدردی کرد. این همدردی نزد خدای متعال نتیجه‌ی بسیار بزرگی خواهد داشت. این شب‌ها وقتی زیارت ابا الفضل العباس می‌خوانیم چه می‌گوییم؟ «السلام عليك أيها الأخ المواسي- سلام بر تو برادری که همدردی کردی.» یعنی یکی از بزرگ‌ترین صفت‌های ابا الفضل العباس (علیه السلام) این است که برادری بوده که همدردی کرده. سید عباسی که این‌جاست، دارای این صفت است. صفت کسی که با حسین، زینب، عباس و رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) همدردی می‌کند.

در این بخش می‌خواهم بخشی از حق سید و ام یاسر را که به گردن بنده، همه‌ی ما، راه و مقاومت ماست ادا کنم. لازم است سید عباس و ام یاسر، دو شاگرد بزرگ و بلندمرتبه‌ی حسین، عباس و زینب و نشانه‌های برجسته‌ی کشور و امت‌مان، را به عنوان اسوه و نمونه‌هایی معاصر و نزدیک، که امروز به آن نیازمندیم، معرفی و با فرزندان، نسل و کودکانمان از آن‌ها صحبت کنیم تا به اسوه و سرمشق آنان تبدیل شوند.

ما و شما از این دو سید عزیز می‌آموزیم چگونه مسیر را حفظ کنیم، چگونه راه را بدون کند، دل‌زده، خسته و مأیوس شدن ادامه دهیم. می‌آموزیم چگونه در دنیا زاهد باشیم و چه طور درخشش، عشوه، اسباب و اساسیه، پول و مقام آن ما را به خود مشغول نکند. می‌آموزیم چگونه نسبت به یکدیگر متواضع باشیم و به یکدیگر احترام بگذاریم و با هم همدردی و تشنگی و گرسنگی یکدیگر را احساس کنیم و تک‌تک‌مان برای رفع نیازهای دیگری بکوشیم. از آن دو می‌آموزیم چگونه مهر بورزیم و چشم‌پوشی، بخشش و گذشت کنیم. خون‌خواهی، انتقام و تکبر این‌جا از گناهان کبیره است. می‌آموزیم بخشش، مهربانی، رفتن سراغ کسی که ما را ترک کرده، بخشش به کسی که چیزی به ما نبخشیده و بخشیدن کسی که به ما ظلم کرده، دین محمد و آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است. آیا سید عباس این گونه نبود؟ آیا ام یاسر این گونه نبود؟

این است مکتب پدربزرگ، پدر، مادر و برادر حسین. این مکتب حسین و امامان نسل وی (علیهم السلام) است. برادران و خواهرانم، این گونه اگر از این روحیه، اسوه، نمونه و مسیر سرمشق بگیریم، لیاقت خواهیم یافت که در آینده یار و یاور سلاله‌ی حسین باشیم. کسی که زمین را پس از این که از ظلم و ستم لبریز شده است، پر از عدل و داد خواهد کرد. این گونه لیاقت خواهیم یافت که فرزند حسین را یاری کنیم تا دیگر فرزدقی در آخر الزمان نیاید و به مهدی بگوید:«قلوبهم معك و سيوفهم عليك- قلب‌هایشان با توست و شمشیرهایشان علیه تو». کنار مرقد سید عباس به مهدی عرض می‌کنیم: ای فرزند حسین، قلب‌های ما با توست. ای فرزند حسین، شمشیرهای ما با توست. روح، خون، همسر، فرزندان، نسل و همه‌ی آن‌چه خدا به ما بخشیده فدای تو ای فرزند حسین. این چیزی است که باید بگوییم.

در پایان می‌خواهم به برادران و خواهرانم در بقاع مخصوصا در روستای نبی شیث و اطراف آن تأکید کنم که ارزش، کرامت و عظمت این افرادی را که در کنار شما آرمیده‌اند و قیمت، جایگاه، درجه و کرامت این مرقد شریف را که این پیکرهای مطهر و ارواح منزه را در بر گرفته، بشناسید. و حق‌شان را به خاطر آن‌چه سید عباس به خاطر آن شهید شد، زندگی کرد، سختی، بی‌خوابی، تشنگی و گرسنگی کشید و برای آن گریست با زیارت، فاتحه، ذکر خیر و بزرگداشت این مکان در مناسبت‌های مختلف ادا کنید. این یک توصیه‌ی عمومی بود در پایان صحبت.

یک توصیه‌ی خاص هم دارم برای اهل نبی شیث. امروز را نمی‌دانم ولی در گذشته که بنده در خدمت شما بودم مراسم این شب‌ها در حسینیه‌ی شرقی و حسینیه‌ی غربی برگزار می‌شد. در هر صورت هر چه مجالس بیش‌تر باشد، ان شاءالله مایه‌ی خیر و برکت است. و آن طور که به ذهنم می‌رسد مراسم در روستای نبی شیث شب یازدهم، دوازدهم و سیزدهم هم ادامه دارد. بنده در ادامه‌ی ادای این حق از شما درخواست می‌کنم ان شاءالله اهالی هر دو حسینیه بیایند شب‌های یازدهم، دوازدهم و سیزدهم را این‌جا و در کنار سید عباس برگزار کنند. ان شاءالله کسی از این مسئله ناراحت نشود.

چون اگر واقعا بخواهیم قسمتی از خاک لبنان‌مان را بیابیم که در آن بخشی از پیکر حسین قرار داشته باشد، آن همین سید عباس، ام یاسر و حسین، فرزندان و نسل پاک ابا عبدالله الحسین هستند. و اگر بخواهیم مزاری را بیابیم که با تفکر، باور، عشق، شوق، انس، عبادت، زهد، جهاد، وفا و شهادت امام حسین مرتبط باشد، همین مزار است. مزاری که بیش‌ترین رابطه را در این کشور با ابا عبدالله الحسین دارد. قدر آن را بدانید. حفظش کنید و زنده‌اش بدارید.

السلام عليك يا اباعبدالله وعلي الأرواح التي حلت بفنائك، عليكم مني جميعا سلام الله أبدا ما بقيت وبقي الليل والنهار ولا جعل الله أخر العهد مني لزيارتكم. السلام علي الحسين وعلي أولاد الحسین وعلي أصحاب الحسين وعلی العباس الأخ المواسي للحسين في يومه.

و سلام و رحمت و برکت خداوند بر همه‌ی شما برادران و خواهرانم.

خداوند بر اجرتان بیافزاید.


 

بیاناتی در این رابطه با موضوعات:

دغدغه‌های امت

دغدغه‌های امت

صدر عراق/ به مناسبت سالگرد شهادت آیت الله سید محمدباقر صدر
شماره ۲۶۲ هفته نامه پنجره به مناسبت سالگرد شهادت آیت الله سید محمدباقر صدر، در پرونده ویژه‌ای به بررسی شخصیت و آرا این اندیشمند مجاهد پرداخته است. در این پرونده می‌خوانید:

-...

رادیو اینترنتی

نمایه

صفحه ویژه جنگ ۳۳ روزه

نماهنگ

کتاب


سید حسن نصرالله