بسم الله الرحمن الرحیم
و إن يريدوا أن يخدعوك فإن حسبك الله هو الذي أيدك بنصره وبالمؤمنين
جوامع
سید حسن نصرالله، دبیر کل حزب‌الله لبنان: بیانات در شب اربعین 1433

بیانات

22 دی 1390

سخنرانی سید حسن نصرالله، دبیر کل حزب الله لبنان، در شب اربعین 1433

|فارسی|عکس|فیلم|صوت|
«
تاریخ تحلیلی کاروان اسرای کربلا و تبیین مرحله‌ی دوم انقلاب حسینی و رسالت حیاتی امام زین العابدین(علیهم السلام) در این مرحله موضوع اصلی این سخنرانی غیر رسمی دبیر کل حزب الله است که به مناسبت 25 محرم، سالروز شهادت امام علی بن الحسین(علیه السلام)، منشتر می‌شود.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم.

بسم الله الرحمن الرحیم.

والحمدلله رب العالمین و الصلات و السلام علی سیدنا و نبیینا خاتم النبیین ابی القاسم محمد بن عبدالله و علی آله الطیبین الطاهرین و صحبه الاخیار المنتجبین و علی جمیع الانبیاء و المرسلین

فرهیختگان، برادران و خواهران، السلام علیکم جمیعا و رحمت الله و برکاته

در سالگرد اربعین بار دیگر با رسول الله، آل رسول الله، فرد فرد امت و باقی‌مانده‌ی پیامبر خدا در این امت و وجود، صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اظهار غم و همدردی می‌کنیم. و این سالگرد، حوادث آن روزها و آن هفته‌ها و اتفاقات پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) را به یاد ما می‌آورد.

بنده در این شب پر برکت و این مناسبت -چون فردا در حضور خانواده و عزیزانمان در بعلبک کمی صحبت خواهم کرد.- این سخنرانی را به مسائل تاریخی و تحلیلی اختصاص خواهم داد و درباره‌ی مسائل مهم سیاسی صحبت نخواهم کرد و آن را می‌گذارم بماند برای سخنرانی فردا ان شاءالله. صحبت امشب را تنها بر این موضوع متمرکز می‌کنم و دوست دارم از این مناسبت برای تبیین مرحله‌ی دوم انقلاب حسین بهره ببرم. مقداری رخداد، مقداری تحلیل و مقداری پند و نتیجه‌گیری را بیان خواهم کرد. نتیجه‌گیری‌های مفید برای فهم، معرفت و جنبش امروزمان. اصل صحبت پیرامون کاروانی است که از کربلا حرکت کرد و به شهر بعلبک رسید. که منتظر مراسم فردا که ان شاءالله در این شهر برگزار خواهیم کرد هستیم.

جنبش امام حسین (علیه السلام) این جنبش و انقلاب حسینی و کربلایی را می‌توانیم به دو مرحله‌ی کوچک‌تر تقسیم کنیم. مرحله‌ی اول از مدینه‌ی منوره آغاز می‌شود. وقتی ابا عبدالله الحسین بیعت با یزید را رد می‌کند و از مدینه به سمت مکه به راه می‌افتد. سپس از مکه به قصد کوفه به راه می‌افتد تا به کربلا می‌رسد. و حوادث کربلا تا لحظه‌ی شهادت امام حسین (علیه السلام). می‌توانیم این بخش را یک مرحله در نظر بگیریم. مرحله‌ی دوم بلافاصله پس از شهادت حسین (علیه السلام) آغاز می‌شود و حوادثی که در کربلا پس از شهادت رخ داد را نیز شامل می‌شود. سپس حرکت به سمت کوفه و بعد از کوفه به سمت دمشق و بازگشت از دمشق به مدینه. این را نیز می‌توان مرحله‌ی دوم نامید.

قاعدتا در این تقسیم‌بندی دو نکته‌ی اساسی وجود دارد. نکته‌ی اول این است که ماهیت جنبش از مدینه تا لحظه‌ی شهادت ماهیتی موضع‌گیرانه، ناسازگار، نبردگونه، نظامی، جنگی و هماوردخواهانه است که در پایان منجر درگیری خونینی می‌شود که حسین (علیه السلام) و همراهان ایشان طی آن به شهادت می‌رسند. پس از شهادت حسین، ماهیت مرحله‌ی دوم متفاوت است. ماهیت مرحله‌ی دوم اسارت، غل و زنجیر، غم، هماوردخواهی، موضع‌گیری، خطابه، اعلام حقیقت، نبرد سیاسی و -اگر تعبیر درستی باشد.- رسانه‌ای و تلاش برای بیدار کردن مردم است. پس در ظاهر با دو ماهیت متفاوت طرف هستیم. گرچه هر دو مرحله یا بخش در راستای یک هدف و مسئله هستند.

نکته‌ی دوم این است که می‌توانیم این تقسیم را بر اساس رهبر مراحل یا بخش‌ها هم انجام دهیم. از مدینه تا لحظه‌ی شهادت، رهبر اباعبدالله الحسین (علیه السلام) است. و امام و رهبر از لحظه‌ی شهادت تا پایان -مرحله‌ی کوتاه‌مدت- این جنبش در مدینه علی بن الحسین، زین العابدین، امام سجاد (صلوات الله و سلامه علیه) است. و وقتی می‌گوییم ایشان امام و رهبر جنبش بوده‌اند یعنی هر چه از آن لحظه به بعد رخ داده تحت رهبری، مدیریت و مراقبت ایشان بوده. حتی نقش‌هایی که زینب (علیها السلام)، ام کلثوم، زنان، دختران و کسانی که بعدها به آن‌ها پیوستند و موضع گرفتند، ایفا کردند همه‌ی این‌ها تحت مدیریت و رهبری امام زین العابدین (سلام الله علیه) بوده. این که تلاش شود نشان داده شود امام (علیه السلام) به واسطه‌ی مریضی یا بیماری -که در صحبت‌هایم به آن خواهم پرداخت.- نقشی نداشته و رهبری عملا با خانم زینب (سلام الله علیها) بوده صحبتی نا دقیق و نادرست است. رهبری از لحظه‌ی اول در عمل با امام زین العابدین (علیه السلام) بوده و همه‌ی اجزای این جنبش، همان افراد کم باقی‌مانده، زیر نظر این رهبر رفتار می‌کردند.

پس صحبت امشب ما درباره‌ی این بخش و قسمت دوم است. همچنین می‌خواهم در ابتدا -به قول معروف- نقشه‌ای از مقاطع پر اهمیت از لحظه‌ی شهادت حسین (علیه السلام) تا بازگشت کاروان به مدینه را بسیار سریع ترسیم کنم تا برادران و خواهران درباره‌ی شمای کلی این برهه از تاریخ حضور ذهن داشته باشند. بعد از آن مقداری از رخدادها را بعلاوه‌ی مقداری تحلیل و نتیجه‌گیری عرض خواهم کرد.

درباره‌ی رخدادها و البته رخدادهای اصلی -ممکن است وارد جزئیات نشویم.-.

-پس از شهادت حسین (علیه السلام) سپاه عمر بن سعد به خیمه‌های حسین (علیه السلام) هجوم بردند و خیمه‌ها را آتش زدند و زنان و کودکان نگران، هراسان، وحشت‌زده در صحرا پخش شدند. وظیفه‌ی اصلی زینب و ام کلثوم -که دو خواهر تقریبا هم‌سن بودند. حد اکثر یک یا دو سال اختلاف سن داشتند.- جمع‌آوری زنان و کودکان در مکانی امن بود. علی رغم نگرانی و هراسی بود که حمله‌ی سپاه بر آن زنان به وجود آورده بود.

-بعد از آن -پیش و پس از سوزاندن خیمه‌ها- اموال حسین، خانواده و یاران حسین و حتی آن‌چه زنان و کودکان به همراه داشتند را غارت کردند. اگر کسی گوشواره، النگوی طلا و… داشت از او احیانا به طرز وحشیانه‌ای می‌گرفتند. یعنی حتی اگر موجب زخمی شدن یا جاری شدن خون می‌شد.

-تلاش برای کشتن امام زین العابدین (علیه السلام) در روز عاشورا و وقتی وارد خیمه‌ی ایشان شدند. امام بسیار بیمار بودند و از شدت بیماری حتی نمی‌توانستند روی پایشان بایستند. تلاش کردند ایشان را بکشند ولی خانم زینب (علیها السلام) این‌جا نقشی اساسی ایفا کرد.

-پس از آن سرها را جدا کردند. حالا خواهید دید که این‌ها حد اقل در تاریخ اسلام مسائلی غیرعادی و بی‌سابقه بوده است. یعنی بنا به گفته‌ی مورخان آن‌چه در کربلا و پس از آن رخ داد رفتاری و عملکردی بود که در تاریخ اسلام سابقه نداشت. و حتی شاید برخی از این رفتارها در جاهلیت نیز سابقه نداشت. در هر صورت سرها از جمله سر امام حسین (علیه السلام) و دیگر اصحاب را جدا کردند و از بدن‌ها دور کردند.

-اسب دوانیدن بر سینه و پشت حسین و همچنین دیگر پیکرهایی که اطراف پیکر حسین بودند. به سواران دستور دادند بر سینه و پشت ایشان اسب بدوانند.

-سپس قرار دادن سرها بر نیزه. که این در تاریخ اسلام سابقه ندارد. به همین خاطر در تاریخ گفته می‌شود اولین سری که به روی نیزه رفت سر اباعبدالله الحسین (علیه السلام) فرزند دختر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلام)‌بود.

-رها کردن جسدها روی زمین. یعنی عمر بن سعد در روز دوم، روز یازدهم، افراد خودش را دفن کرد و بر آن‌ها نماز خواند ولی پیکر حسین و یاران ایشان بدون کفن و دفن و نماز در بیابان باقی ماند. و جماعت آن محل را ترک کردند.

-رساندن هر چه سریع‌تر سر حسین به کوفه و برای عبیدالله بن زیاد.

-تشکیل کاروان اسیران در کربلا و حرکت دادن آن به سمت کوفه. فارغ از بحث تاریخی که روز دوازدهم یا سیزدهم محرم راه افتادند.

-ورود به کوفه در میانه‌ی روز. که این مسئله عمدی بوده. آنان را شب وارد نکردند. آنان را روز وارد شهر کردند چون تمام این سفرها برنامه‌ریزی شده و عمدی بود. که در قسمت تحلیل به آن خواهم پرداخت.

-خروج حد اقل ده‌ها هزار نفری مردم برای استقبال از آن‌ها. چون کوفه شهری بسیار بزرگ، پایتخت و مرکز عراق، ایران و همه‌ی گستره‌ی جغرافیایی دوره‌ی امویان بوده. و بر اساس برخی تخمین‌ها ساکنین کوفه در آن دوره میان 100.000 تا 300.000 نفر بوده‌اند. البته این‌ها تخمین‌های تاریخی است. البته طبیعی است چنین باشد چون این شهر مرکز تجمع ارتش‌هایی بوده که در دوره‌ی فتوحات وارد عراق می‌شدند. ده‌ها هزار نفر از مردم به استقبال از کاروان اسیران آمدند.

-خطابه‌ی زینب و خطابه‌هایی که در این استقبال از جانب خانم زینب و خانم فاطمه بنت حسین (علیهما السلام)، خانم ام کلثوم بنت علی(علیهما السلام) ایراد شد و همچنین خطابه‌ی امام زین العابدین در میان اهل کوفه.

-گرداندن سر حسین در حومه‌ی کوفه. یعنی فقط به این که کاروان، سرها و اسیران عبور کنند اکتفا نکردند. بلکه سر حسین را گرفتند و در حومه و همه‌ی بخش‌های کوفه گرداندند تا همه‌ی مردم آن را ببینند.

-حوادث مجلس عبیدالله بن زیاد. مسئله‌ی سر و بحث با خانم زینب و امام زین العابدین و ماجراهای آن مجلس.

-صحنه‌ی بی‌سابقه و عجیب قرارداده شدن سر حسین در برابر عبیدالله بن زیاد. که سپس او با عصایی که در دست دارد به لب و دندان اباعبدالله (علیه السلام) ضربه می‌زند. و اثرات و معانی خطرناکی این صحنه.

-سپس زندانی کردن امام زین العابدین و زنان و کودکان در زندان عبیدالله بن زیاد به مدت چند روز.

-سپس خروج از کوفه در قالب یک کاروان به سمت شام. جالب توجه است که برخی کتاب‌های تاریخی می‌گویند وقتی کاروان راه افتاد -حالا ان شاءالله به تشکیل کاروان اسرا خواهیم پرداخت.- این کاروان را 1.500 تا 2.000 سوار از ارتش ابن زیاد همراهی می‌کردند. در حالی که کاروانیان فقط یک مرد به همراه تعدادی زن و کودک بودند. خب باید پرسید برای چه؟ این را نیز در بخش تحلیل خواهیم گفت.

-راه طولانی کوفه تا دمشق را طی کردند. یک راه کوتاه هم وجود داشت که کوفه را به دمشق متصل می‌کرد. ولی راه کوتاه صحرایی بود و شهرها یا بخش‌های دارای سکنه‌ی آن کم‌شمار بودند. آنان راه طولانی را طی کردند. اولا گفته می‌شود به خاطر مسئله‌ی آب. یعنی مسیر آنان دجله، فرات، عاصی و تا بعلبک و دمشق بود. ولی دلیل مهم‌تر این بود که آنان می‌خواستند کاروان را از بیش‌ترین تعداد شهرها و روستاهای دارای سکنه‌ی مسلمان -که قاعدتا مسیحیانی در برخی از این شهرها و روستاها حضور داشتند.- بگذرانند و به همه‌ی امت از طریق این کاروان پیام روشنی برسانند. البته شهرها و روستاهایی که کاروان وارد آن‌ها شده زیادند ولی بنده شهرهایی را که به گوش ما آشنا هستند برایتان نام می‌برم. از کوفه به سمت تکریت، از تکریت به سمت موصل، از موصل به نصیبین، از نصیبین به رقه که امروز در سوریه است، از رقه به حلب، از حلب به حمی، از حمی به حمص، از حمص به بعلبک و از بعلبک به دمشق. و میان کوفه تا تکریت و تکریت تا موصل و موصل تا نصیبین و این نام‌ها که مربوط به شهرهاست کاروان وارد شهرها و روستاهای دیگری هم شد تا به دمشق رسید.

-قاعدتا برنامه‌ریزی شده بود ورود به دمشق در میانه‌ی روز باشد. ورودشان از پیش اعلام شده و شهر کاملا مهیای جشن شده بود. کاروان اسرا در چنین حالتی وارد شهر شد. قاعدتا همه‌ی این‌ها برنامه‌ریزی شده و عمدی بود. هیچ کدامش اتفاقی یا شانسی نبوده. یعنی یزید و ابن زیاد کاملا می‌دانستند دارند چه کار می‌کنند. و از این رفتار و -بگذارید بگویم.- عملکرد رسانه‌های و سیاسی‌شان هدف‌های خود را داشتند.

-کاروان را تا قصر یزید بن معاویه می‌برند.

-در قصر یزید بن معاویه دیداری با او ترتیب داده شده. دوباره همان صحنه تکرار می‌شود. سر در برابر یزید قرار دارد و با عصایش به لب و دندان ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) ضربه می‌زند. گفت و گوها و درگیری‌های لفظی که این‌جا رخ می‌دهد تند است. خطبه‌ی خانم زینب (سلام الله علیها). به چالش کشیده شدن یزید توسط امام زین العابدین و بار دیگر تهدید شدن امام به کشته شدن. برخی جزئیات و حوادثی که در قصر یزید رخ می‌دهد از سوی برخی مسلمانان و حتی بعضی مسیحیان و حتی برخی یهودیان است. همه‌ی این‌ها در کتاب‌های تاریخ ثبت است. این حوادث موجب کشته شدن بعضی از آن کسانی که در برابر یزید ایستادند و با وی مجادله کردند و او را به چالش کشیدند، توسط وی شد.

-زندانی شدن امام زین العابدین و اسیران در شام.

-گردهمایی بزرگ در مسجد جامع اموی و خطابه‌ی قدرتمند و سرنوشت‌ساز امام زین العابدین (علیه السلام). همان که معمولا در مناسبت‌ها می‌شنوید. که اگر وقتی باقی باشد به آن خواهیم پرداخت.

-تغییر فضای عمومی دمشق و امت. ترس یزید از شکاف و درگیری حتی در داخل دمشق و شام. چه این که واکنش‌هایی در حال بروز بود.

-کوتاه آمدن یزید و تلاش برای جمع کردن ماجرا. به همین خاطر وی مقداری نرمی و پشیمانی از خود نشان می‌دهد. کوشش برای رفتار بهتر با امام زین العابدین و اسیران و تلاش برای انداختن مسئولیت جنایت کربلا به گردن عبیدالله بن زیاد.

-سپس کاروان با شرایط نسبتا بهتری از دمشق به سوی مدینه باز می‌گردد. چون جو عمومی تغییر کرده. و در هر صورت هدفی که از به راه انداختن کاروان اسیران در نظر بوده محقق شده. این‌جا بحثی تاریخی در میان علما هست که آیا در مسیر بازگشت از دمشق از کربلا گذشتند و از آن‌جا به مدینه رفتند یا دمشق را به سمت مدینه ترک کردند. در این مورد نظرهای متفاوتی وجود دارد.

ولی این‌جا داخل پرانتز می‌خواهم خدمت برادران و خواهران تأکید کنم این بحث ربطی به خاستگاه زیارت اربعین ندارد. یعنی زیارت فردای حسین (علیه السلام) چه از نزدیک و در کربلا و در جوار ضریح مبارک ایشان یا از دور و هر جای کره‌ی زمین مستقل از این است که کاروان اسرا از دمشق به کربلا بازگشته باشند یا به مدینه رفته باشند و -چنان که برخی علما می‌گویند- در سال دوم به کربلا سفر کرده باشند. در هر صورت مسئله‌ی استحباب زیارت اربعین اصولا به این بحث ربطی ندارد.

-خب در پایان استقبال اهالی مدینه از کاروان و خطبه‌ی امام زین العابدین (علیه السلام) در میان اهل مدینه هنگام رسیدن به این شهر و پیامدهای این اتفاق در مدینه.

این از نقشه‌ی کلی حوادث. قاعدتا جزئیاتی در رابطه با برخی زمان‌ها و مکان‌ها و کرامات سر امام حسین (علیه السلام) و ماجراهای این کرامات وجود دارد. که همه در زمره‌ی روایت اتفاقات می‌گنجد و بنده الان وارد آن نمی‌شوم.

زمان. قاعدتا مورخان و حتی پژوهشگران تاریخ در مورد زمانبندی این ماجرا یعنی از روز دهم محرم تا بازگشت به مدینه اختلاف نظرهایی دارند. که اصلا این‌ها چه روزی از کربلا به سمت کوفه راه افتادند؟ یازدهم؟ دوازدهم؟ سیزدهم؟ چقدر در کوفه ماندند؟ تنها چند روز ماندند یا نه؟ بعضی می‌گویند تا اواخر محرم ماندند. خب کی وارد شام شدند؟ بعضی می‌گویند اول صفر وارد شام شدند بعضی می‌گویند چند روز از صفر گذشته بوده. بعد وقتی از شام راه افتادند اول به کربلا رفتند بعد به مدینه یا نه مستقیما به سمت مدینه حرکت کردند؟ اگر بخواهیم مسئله‌ی زمان را جمع کنیم و ببینیم این سفر چقدر به طول انجامید و امام، زنان و کودکان چقدر در این سفر متحمل درد شدند به عنوان یک تخمین منطقی و معقول اگر وسایل نقلیه و حوادثی که در آن برهه رخ داده را در نظر بگیریم می‌توانیم بگوییم میان دو تا سه ماه.

می‌رویم سراغ رخدادها. این‌ها روند و نقشه‌ی کلی حوادث بود که می‌خواستم در ذهن داشته باشیم و ضمنا بخشی از عزاداری هم محسوب می‌شد. در بخش رخدادها چندین رخداد هست که می‌خواهم به آن‌ها بپردازم.

رخداد اول. در رابطه با امام زین العابدین (علیه السلام) است. کسی که امام و رهبر این مرحله از انقلاب حسین و -بر اساس اعتقاد ما- تا زمان وفات، شهادت و پیوستنش به خداوند بزرگ، امام مسلمانان بود. درباره‌ی امام زین العابدین (علیه السلام) نیز مقداری اطلاعات و مقداری تحلیل ارائه خواهم کرد. روز عاشورا سن ایشان -به احتمال زیاد و آن‌چه مورخان و علما بیش‌تر به آن معتقدند- بین 22 تا 23 سال بود. ایشان در حقیقت یک جوان بودند و این مسئولیت را در این سن بر عهده گرفتند. 22 تا 23 سال. روز عاشورا امام بیمار بودند. تب شدیدی داشتند که ایشان را زمین‌گیر کرده بود به طوری که نمی‌توانستند روی پایشان بایستند. به همین خاطر در نقل‌ها می‌گویند در یک دست عصا و در یک دست شمشیر داشتند ولی با این حال نمی‌توانستند حرکت کنند. قاعدتا این بیماری -بر اساس اعتقاد ما- بدون شک حکمتی داشته. نکته‌ی دیگری که این‌جا دانستنش خوب است این است که: امام تا پیش از آن بیمار نبودند. یعنی وقتی در مدینه با پدرشان حسین بودند. و سپس در مکه و راه مکه تا کربلا امام بیمار نبودند. حتی پس از آن. آن بیماری یک بیماری موقت بود. یعنی روز دهم و در کوفه. حتی چند روز پس از خروج از کوفه دیگر صحبتی از بیماری امام نیست. امام به شرایط کاملا معمولی بازگشته بودند. البته ما در لبنان چنین تصوری نداریم ولی یکی از مشکلاتی که سی سال پیش شهید مطهری می‌کوشد در کتاب‌ها و سخنرانی‌هایش آن را درمان کند این است که گویا تصوری برای مردم و حتی شیعه وجود دارد که امام زین العابدین بیمار بوده‌اند. یعنی تا زمان شهادتشان بیمار مانده‌اند. نه، مریضی ایشان موقتی و محدود به روز عاشورا و چند روز پس از آن می‌شده. حتی برخی متن‌های تاریخی می‌گویند تب ایشان پس از استقرار در کربلا آغاز شد. یعنی یک، دو یا سه روز پیش از عاشورا و نه بیش‌تر. و ایشان پیش از آن کاملا سالم بوده‌اند. در هر صورت این بیماری قطعا حکمتی داشته. و بنده می‌توانم در این باره بگویم حفظ جان زین العابدین (علیه السلام) اگر معجزه نبود، بسیار نزدیک به معجزه بود. یعنی به تعبیر دقیق‌تر اراده و مشیت خاص الهی بود. و اگرنه همه‌ی شواهد و انگیزه‌ها نشان می‌دهد ابن زیاد، یزید، عمر بن سعد و آن سپاه کینه‌توز و وحشی می‌خواستند امام (علیه السلام) را بکشند. آنان همان کسانی بودند که فرزندان کوچک امام حسن و امام حسین را کشتند و همان کسانی بودند که شعارشان این بود که: از این اهل بیت کسی باقی نماند.  و بعد از آن نیز در کوفه و شام تلاش‌هایی برای کشتن امام (علیه السلام) یا تهدید ایشان به قتل را می‌بینیم. بله، درست است که در ظاهر خانم زینب و زنان خود را برای حفاظت امام بر روی ایشان می‌انداختند. ولی این یک دلیل ظاهری است. ابن زیاد و یزید مشکلی نداشتند که زینب، ام کلثوم، زین العابدین و همه‌ی همراهان ایشان را بکشند! یعنی هیچ هراس و مانعی نداشتند و انگیزه و هدف هم وجود داشت. به همین خاطر ما معتقدیم خداوند (سبحانه و تعالی) ولی خود را حفظ کرد. یعنی به تعبیر دیگر: خداوند متعال به خاطر حفظ دین و زنده‌کردن اسلام -که در آن دوران به چنین نبرد و چنین شهادتی نیاز داشت.- اجازه‌ی شهادت ولی‌اش حسین (علیه السلام) را داد و همان الله (سبحانه و تعالی) بود که ولی‌اش زین العابدین بن الحسین (علیه السلام) را برای حراست و زنده‌کردن دینش حفظ کرد. و این وظیفه و مسئولیت امام زین العابدین (علیه السلام) در باقیمانده‌ی زندگی‌شان بود.

همچنین از نکاتی که باید به آن توجه کرد این است که امام (علیه السلام) از لحظه‌ی اول بر عهده گرفتن این مسئولیت -در حالی که در دشوارترین مرحله‌های بیماری بودند.- یعنی پس از شهادت پدرشان در برابر حوادث و چالش‌ها و مدیریت اوضاع از خود استحکام، شجاعت، توان، ثبات و رفتار حکیمانه‌ای بروز دادند که واقعا انسان را شگفت‌زده می‌کند. چون ما خبر داریم، حوادث را پی‌گیری و با چالش‌ها دست و پنجه نرم می‌کنیم. اگر انسان همه‌ی شرایط، جزئیات و حواشی آن‌چه در برابر چشمان امام زین العابدین (علیه السلام) رخ داد، حجم چالش‌ها و خطرات و حجم مسئولیت‌های بر عهده‌ی ایشان که جوانی 22 ساله بودند، را در نظر بگیرد، می‌تواند به روشنی این خصوصیاتی که با سرعت شگفت‌آوری خود را نشان دادند در رهبری، رفتار و مدیریت با ثبات، مقتدر، شجاعانه و با ابهت امام ببیند. چون اتفاقاتی در کوفه رخ داد که اگر وقت بود درباره‌اش نظراتی مطرح خواهم کرد.

و چنان که گفتیم زینب و اسیران تحت این مدیریت و جنبش ایشان بودند. و همین جنبش بود که موجب نتایج روشن و سریعی شد که در یکی از بخش‌ها به آن خواهیم پرداخت.

رخداد دوم: تشکیل کاروان اسرا. بیایید کاروانی تاریخی را -که امروز می‌کوشیم یاد آن را گرامی بداریم.- تصور کنیم تا به مسئله‌ی بعلبک برسیم. در هر صورت فرض بر این است که داریم در تاریخ این کاروان را -که یکی از بخش‌های اساسی انقلاب حسین است.- دنبال می‌کنیم تا بفهمیم کی و چگونه تشکیل شد و چه چیزهایی رخ داد و چه اتفاقاتی برایش افتاد؟

در هنگام تشکیل کاروان حد اقل زمان خروج از کربلا تنها مرد جوانی که در این کاروان حضور داشت امام زین العابدین (علیه السلام) بود. یعنی به هیچ وجه هیچ مرد و جوان دیگری وجود نداشت. بله، فقط یک جوان دیگر و تقریبا هم‌نسل امام زین العابدین -یعنی در دهه‌ی سوم زندگی- وجود داشت که حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب (علیه السلام) بود. وی در کربلا جنگید، مجروح و سپس اسیر سپاه ابن سعد شد. سپس دایی‌هایش شفاعتش را کردند، او را پس گرفتند، درمانش کردند و به مدینه بازش گرداندند. به همین خاطر گفته می‌شود وی در کاروان اسیران نبوده. او بعدها با فاطمه بنت الحسین (علیهم السلام) ازدواج می‌کند. یعنی پسر امام حسن با دختر امام حسین ازدواج می‌کند. البته احتمالش هست بعد از آن وقتی کاروان اسرا از کربلا به سمت کوفه راه افتاده او را آورده و به کاروان ملحق کرده باشند. این امکان هست. ولی حد اقل هنگامی که کاروان از کربلا راه افتاد یک مرد حضور داشت و آن امام زین العابدین جوان بود. دیگر اعضای کاروان زنان و کودکان بودند. نه مردی بود و نه جوانی. و همه‌ی کودکان، نوجوانان یا خردسالانی که در کاروان بودند به سن بلوغ نرسیده بودند. چون هر کس به بلوغ رسیده بود بی آن که به خود تردیدی راه بدهند می‌کشتندش. اکثر زنان کاروان هم زنان هاشمی بودند. دختران، خواهران، همسران، نوه‌ها و کودکان پیامبر، امیرالمؤمنین، حضرت زهرا (علیها السلام)، حسن و حسین بودند. فقط همین‌ها بودند. چون روز عاشورا پس از پایان جنگ -حتی اگر همسران صحابه هم حضور داشتند.- خانواده‌ها و قبایل‌شان آمدند و هر قبیله خانم یا زنی را که مال آن قبیله بود با خود برد. جز دختران و نوه‌های پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که کسی نیامد ببردشان. دیگر چه کسی می‌خواست بیاید ببردشان؟! پیامبر؟ امیرالمؤمنین؟ حسن؟ حسین؟ عباس؟ برادران حسین؟ پسران عقیل؟ پسران جعفر؟ هیچ کس نبود. هیچ کس نبود بیاید ببردشان. پس فقط زنان هاشمی ماندند. به همین خاطر گفته می‌شود همه‌ی کاروان زنان هاشمی، همسران امام حسن و امام حسین (علیه السلام) بودند. بله مورخان می‌گویند سه یا حد اکثر چهار زن مانند ام وهب و… بودند که کسی نبود آن‌ها را ببرد و باقی ماندند. ولی عموم افراد هاشمی و از لحاظ سبب و نسب به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وابسته بودند. قاعدتا همان طور که می‌دانید آنان را با چهره‌های باز، بر شترها و چهارپایان بدون محمل، پرده و محافظ و در روز روشن راهی کردند. تعداد آن‌ها به عقیده‌ی مورخان شاید 20 نفر بوده. یعنی زین العابدین، زینب، ام کلثوم و… . جمعا 20 نفر بودند. و حد اکثر شاید 40 نفر. حالا ما می‌توانیم بگوییم بین 20 تا 40 نفر. همه‌ی کاروان همین قدر بود. یعنی شاید در ذهن برخی صدها نفر باشند، نه. تمام کاروان همین تعداد بود. یعنی زین العابدین، تعدادی زن و بچه. بچه‌های بجا مانده از شمشیر. چون تعدادی از کودکان در کربلا کشته شدند.

می‌رویم سراغ سومین رخداد اصلی سخنرانی امشب. و آن موضع‌گیری عمومی صاحبان قدرت است. که در خلال روش، عملکرد یا رفتار و همه‌ی آن‌چه در نقشه‌ی حوادث گفتم مشخص می‌شود. موضع‌گیری عمومی‌شان چه بود؟ می‌خواستند به کجا برسند؟ و موضع‌گیری عمومی انقلاب حسینی. که تمام تشکیلات انسانی بالفعلش همین مجموعه‌ی کوچک زنان و کودکانی بود که امام زین العابدین آن را رهبری می‌کرد. موضع‌گیری عمومی این‌ها چه بود؟ و می‌خواستند به کجا برسند؟ و همچنین موضع و هدف طرف مقابل؟

قدرت حاکم دست به هر کاری زد پیش‌بینی و برای آن تصمیم‌گیری شده بود. تصمیم‌گیری‌ها در لحظه نبود. یک رویکرد روشن پشت آن قرار داشت. قاعدتا عظیم‌ترین، بزرگ‌ترین و خطرناک‌ترین جنایت، کشتن حسین (علیه السلام) در روز عاشورا و جنایت‌های پس از ان بود. جنایت‌هایی که زیرمجموعه‌ی آن جنایت اصلی و بزرگ بودند. ولی همه‌ی این جنایت‌ها عمدی بودند. همه‌ی این رفتارها: اسیرگیری، کاروان، ارتش همراه کاروان، کتک زدن زنان، تهدید امام زین العابدین به قتل -که همه را گفتم.- قراردادن سر در برابر همه‌ی مردم بدون رعایت هیچ کس. مرده همه‌جا احترام دارد چه رسد به این که حسین، پسر دختر رسول خدا، باشد. کسی بنشیند در برابر همه، در برابر زنان، در برابر یتیمان، در حضور صحابه‌ی رسول الله به لب و دندان… . همه‌ی این‌ها هدف دارد. خب هدف این جنبش صاحبان قدرت چیست؟ قاعدتا یک هدف اصلی وجود دارد و یک سری هدف‌هایی در راستای هدف اصلی. هدف‌ها عبارتند از: ذلیل کردن و نابود کردن آل رسول از لحاظ روحی و روانی. یعنی اگر ذره‌ای همت، عزم و اراده باقی‌مانده نابود شود. اگر امید و افقی دارند کاملا نابود شود. و بنده به شما می‌گویم: هر خانواده‌ای هر قدر فداکاری کند یا با مصیبت مواجه شود نمی‌تواند به پای این خانواده‌ی شریف برسد. سپس ذلیل کردن مسلمانان. دقت کنید که این‌ها چه کسانی هستند؟ این‌ها دختران، پسران و نوه‌های پیامبرتان هستند. این‌ها که فرزندان پیامبرتان بودند ما این کار را با آن‌ها کردیم! سومین هدف این حرکت شدید نه تنها ذلیل کردن که به زانو درآوردن مسلمانان بود. تا هیچ کس حتی فکر اعتراض، بحث، ایجاد چالش، مخالفت، جدل و… نکند چون هیچ کس بیش از این خانواده مصونیت ندارد. اگر نوه‌ها و دختران حسین که -بدون جای بحث- بزرگ‌ترین فرد امت در آن دوره، فرزند دختر پیامبر، فرزند امیرالمؤمنین و -بر حسب اعتقاد بسیاری- فرزند خلیفه‌ی چهارم بود، با این حجم از قتل و نابود و ذلیل‌سازی مواجه می‌شوند دیگر چه کسی می‌خواهد دهانش را باز کند؟ چه کسی صحبت و جرأت می‌کند؟ چه کسی می‌خواهد بایستد و نبرد آغاز کند؟ هدف به زانو درآوردن امت و اظهار قدرت، اقتدار، پیروزی و ظفر بود. و نهایتا همه‌ی این هدف‌ها قرار بود نتیجه‌ی نبرد با رسول الله و اسلام را مشخص کنند. به همین خاطر وقتی عبیدالله بن زیاد و همچنین والی مدینه -که گفته می‌شود سر را برای او هم بردند و او نیز همان کارهایی را کرد که دیگران کردند.- در معرض سؤال قرار می‌گیرند پاسخشان این است که: امروز انتقام جنگ بدر است. پس این نبرد تسویه‌حسابی است با چه کسی؟ با رسول الله و با جنگ بدر. جنگی که طی آن اسلام بر شرک و بت‌پرستی و پیامبر خدا بر طاغوت‌های قریش، پدران، پدربزرگان، عموها و دایی‌های همین افراد پیروز شد. پس هدف قدرت حاکم پایان دادن به نبرد بود. خیال می‌کردند قضیه را فیصله داده‌اند. پیامبر، محمد، اسلام، دین، قرآن، حرمت، عترت، اهل بیت، کرامت و… همه چیز تمام شد. اگر بخواهیم خیلی عوامانه بگوییم قدرت حاکم تلاش می‌کرد با این عملکرد به کجا برسد.

قاعدتا در عین حال و در کنار این اقتدار یکی از ابزارها خدشه‌دار کردن وجهه‌ی حسین(علیه السلام) و معرفی او، خانواده و یارانش به عنوان شورشیان علیه امیرالمؤمنین است. کسی که شایسته‌ی کشته شدن، زنانش شایسته‌ی به اسیری و اموالش شایسته‌ی غارت هستند. یکی از ابزارها پررنگ کردن این مسئله در امت است. این طور نبوده که آن‌ها از ترک و دیلم باشند. شناخته شده بوده‌اند. آنان این‌ها را می‌برده‌اند تا بگویند این حسین و این‌ها فرزندان و خانواده و زنان به اسارت‌گرفته‌شده‌ی حسین هستند و ما از قصد و عمد و در روز روشن این کارها را با آن‌ها کرده‌ایم. ولی به چه نامی؟ به نام شورشیان علیه -به قول خودشان- امام شرعی. خب، این‌ها هدف‌های صاحبان قدرت بوده. و به همین خاطر می‌توانیم تمام عملکردشان را ذیل این هدف‌ها فهم کنیم. می‌شود فهمید نیت‌شان این‌ها بوده.

اما در مقابل. گفتیم آن‌ها عمد و برنامه‌ریزی داشته‌اند. و پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) می‌توانستند دور از چشم اهل کوفه، موصل، نصیبین، حلب، حمی، حمص، بعلبک، دمشق و همه‌ی شهرها و روستاها از همان کربلا خانواده را جمع کنند و به مدینه بفرستند و آنان را در مدینه خانه‌نشین و -به اصطلاح امروز- محاصره‌ی رسانه‌ای کنند و بگویند هیچ کس حق ندارد هیچ حرفی بزند و هر کس کوچک‌ترین حرفی بزنید می‌کشیمش. مگر یزید نمی‌توانست این کار را بکند؟ چرا این کار را نکرد؟ «وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ- و نیرنگ می زنند و خدا هم در مقابلشان نیرنگ می‌زند و خدا بهترین نیرنگ زنندگان است.- آیه‌ی 30 سوره‌ی انفال» امام خمینی (رضوان الله علیه) جمله‌ای دارند که حاکی از واقعیت امروز است و در تاریخ ریشه دارد «الحمدلله الذی جعل أعدائنا من الحمقا- سپاس خدایی را که دشمنان ما را از احمقان قرار داد.» از حماقت و نخوت یزید و ابن زیاد بود که پس از کشتن حسین (علیه السلام) دست به این کار زدند. اگرنه می‌توانستند مسئله را به طرز عجیب و غریبی به نفع خود مصادره کنند.

خب می‌رویم سراغ موضع عمومی انقلاب حسین یا بجاماندگان شمشیر. آن‌ها که ماندند چه موضعی داشتند؟ اگر بخواهیم به شرایط نگاه کنیم، شرایط بسیار سخت بود. یک جوان که -به اصطلاح کتاب‌های تاریخی- بیماری او را ضعیف کرده و تعدادی زن داغدار و بیوه. بعضی‌شان مثلا خانم زینب (علیها السلام) برادرش حسین و چندین تن از برادرانش کشته شدند. یعنی 5، 6، 7 یا 8 نفر از فرزندان امیرالمؤمنین (علیه السلام) در کربلا شهید شدند. خب این‌ها برداران زینب بودند. و برادرزاد‌ه‌ها و پسرعموهایش و فرزندان خودش. اوضاع همگی‌شان این بود. بعضی از زنان بیوه شده بودند، فرزندان، برادران و پسرعموهایشان کشته شده بودند. کودکان یتیمی که همه‌ی این صحنه‌های وحشتناک را دیده بودند. اوضاع روانی در چنین شرایطی چگونه است؟ در برابر این عملکرد مزدوران حکومت: بریدن سرها، قراردادن سرها بر سر نیزه، اسب دوانیدن روی پیکرها… . فرض بر این است که جو روانی بسیار سخت، دشوار، غمبار و دردناک باشد تا جایی که نزدیک است موجب فروپاشی روانی شود. در نتیجه این‌ها می‌بایست مأیوس، نا امید و دلمرده می‌بودند. چنان که جنگ‌ها چنین نتیجه‌هایی باقی می‌گذارند. قاعدتا این‌ها باید در خود فرو می‌رفتند. چه این که ارتش و هزاران سرباز هم همراهی‌شان می‌کرد. باید سکوت می‌کردند و تنها به فکر چاره‌ای بودند که چطور این برهه را به سلامت بگذرانند. شاید بشود گفت این واکنش طبیعی در شرایط مشابه است. ولی با وجود همه‌ی این مصیبت‌ها، دردها، غم‌ها، چالش‌ها و دشواری‌ها تصمیم بجاماندگان شمشیر چیز دیگری بود، کاملا چیز دیگری بود. یعنی به قول معروف 180 درجه تفاوت داشت. تصمیم بر این بود که باید بایستیم، حرفمان را بزنیم، مقابله کنیم، سخنرانی کنیم، حقایق را تبیین کنیم، از واقعیت پرده برداریم، با صراحت از مسئولان وقوع این حادثه بازخواست کنیم، خواستار محاکمه شویم، از امت بخواهیم مسئولیت خود را بر عهده بگیرند و در نتیجه ترس، عقب‌نشینی، ضعف و سستی در کار نیست بلکه آن‌چه هست: در زمینه‌ی قالب، درجه‌ی بسیار بالایی از هماوردطلبی و فریاد و در زمینه‌ی محتوا، محتوایی قدرتمند، مستحکم، واضح و برنده است. تصمیم این بود. و قاعدتا در طول مسیر در رفتار و عملکرد افراد کاروان بروز می‌یافت. قاعدتا این‌جا برای ما عبرت بسیار بزرگی وجود دارد و آن این که در طول تاریخ اهل حق با چالش‌ها و مصیبت‌هایی از این جنس و در این حجم مواجه می‌شوند. در هر زمان و مکانی هر قدر وضع بشری، روانی، عاطفی، اجتماعی، اقتصادی، روحی و سیاسی غمبار، دشوار یا سخت باشد نباید به اراده، عزم، ایستادگی، مسئولیت‌پذیری، ایمان، اعتقاد، یقین، امید و اطمینان گروه اهل حق به خدا و آینده ضربه بزند. و این همان است که خانم زینب و امام زین العابدین بارها و بارها آن را به نمایش گذاشتند و مشخصا در مجلس یزید بن معاویه که به روشنی درباره‌ی آینده‌ی نزدیک و دور صحبت می‌کنند. پس اهل حق هر قدر هم شرایط اطرافشان سخت و دشوار و حتی دلخراش باشد، همیشه اهل همت، عزم، اراده، شجاعت، ایستادگی، امید، کار، اقدام و حضور هستند. و فکر هم نمی‌کنم حتی بخشی از این تراکم اتفاقات دلخراشی که در کربلا رخ داد و این گروه و این خانواده‌ی شریف با این رفتار و عملکرد با آن مقابله کردند، ممکن باشد بر سر گروهی از اهل حق بیاید. این همان چیزی که است که در اصطلاح امروز به آن می‌گوییم تبدیل تهدید به فرصت. یعنی رفتار حکومت پس از کشتن حسین (علیه السلام) در جهت رقم زدن نتیجه‌ی نبرد بود. که درباره‌ی آن صحبت کردم. پس این رفتار یک تهدید واقعی برای اسلام، مسلمانان، باقی‌مانده‌ی مسلمانان، باقی‌ماندگان خاندان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) محسوب می‌شود. ولی وقتی این گروه مسئولیت تاریخی و شرعی خود را بر عهده می‌گیرد، تهدید را به فرصت تبدیل می‌کند. چگونه؟ آنان از راه‌اندازی این کاروان چه هدفی را دنبال می‌کردند؟ می‌خواستند آنان را ذلیل، روحیه‌ی آنان را نابود، روحیه‌ی جبهه‌ی خود را تقویت و نتیجه‌ی نبرد را نهایی کنند و امت را به زانو در بیاورند. ولی آن‌چه رخ داد عکس این بود. این یعنی تبدیل تهدید به فرصت. امام زین العابدین، زینب و زنان توانستند تهدید را به فرصت تبدیل کنند. به همین خاطر از لحظه لحظه‌ی این سفر و از تک تک موقعیت‌ها استفاده کردند. در طول سفر موقعیتی برای سخنرانی پیش نیامد مگر این که سخنرانی کردند. این طور نبود که بگویند خسته، غمزده، پریشان و نا امید هستیم. هیچ موقعیتی برای سخنرانی پیش نیامد مگر این که سخنرانی کردند. آیا تنها سخنرانی امام زین العابدین کفایت نمی‌کرد؟ نه، البته سخنرانی امام زین العابدین جایگاه خود را دارد. ولی زینب بنت خانم زهرا، سیده‌ی جلیله، بنت امیرالمؤمنین سخنرانی می‌کند. این سخنرانی هم جایگاه خود را دارد. ام کلثوم که از ایشان کوچک‌تر است سخنرانی می‌کند. این نیز جایگاه خود را دارد. این که یک دختر خانم، دختر نوجوانی در سن و سال فاطمه بنت حسین، بیاید سخنرانی کند جایگاه خود را دارد. هر کدام از این‌ها جایگاه، آثار و تأثیرات خود را بر روی مردم دارد. این که فقط زین العابدین یا زینب سخنرانی کنند کافی نیست. اگر زنان می‌خواهند سخنرانی کنند، بکنند. پس در هر موقعیتی برای سخنرانی از کوفه تا دمشق و حتی تا مدینه سخنرانی و صحبت می‌کنند. حتی گفت و گوهای دو نفره. در راه اگر می‌توانند با یک نفر صحبت کنند، می‌کنند. کتاب‌های تاریخ پر از این نمونه‌هاست. حتی یک نفر، حتی یک گروه کوچک، حتی با زندان‌بان‌ها گفت و گو می‌کنند، حتی با لشکریانی که آنان را همراهی می‌کنند حرف می‌زنند. پس این گروه شریف هیچ فرصتی را برای بیان حق، حقیقت و موضع، بیدار کردن مردم، نمایاندن حقیقت یزید و ابن زیاد و قراردادن حقایق در برابر دیدگان مردم به صورت تأثیرگذار، عاطفی و شورانگیز، از دست ندادند. و این‌ها بدون روحیه، معنویت و اراده امکان‌پذیر نمی‌شد. ما این را تبدیل تهدید به فرصت می‌نامیم. و این گروه واقعا توانستند تهدید را به فرصت تبدیل کنند. اگر نه بنده در سخنرانی سال پیش در بعلبک این ایده را مطرح کردم که اگر امام زین العابدین (علیه السلام) و خانم زینب را در کربلا رها می‌کردند یا آن‌ها را به مدینه می‌بردند و خودشان می‌خواستند تصمیم بگیرند که این همه شهرها را بگردیم و همه را جمع کنیم و برایشان سخنرانی کنیم چند سال زمان لازم داشتند؟! اولا این کار غیر ممکن بود. کسی به آن‌ها این اجازه را نمی‌داد. دوما چند سال زمان لازم داشتند؟ سوما همه می‌دانیم تأثیر عاطفی و روانی سخنرانی اسیران با آن حال که مستقیما از صحنه‌ی حادثه رسیده‌اند، کاملا متفاوت است. وقتی در همان لحظه سراغ مردم می‌رفتند، با شور، حرارت، انگیزه و احساسات بشری بسیار پرشور مواجه می‌شدند.

حالا می‌رویم سراغ بخش یکی مانده به پایان سخنرانی که همان بخش نتیجه‌هاست. نتایج بسیار سریع و بی‌درنگ رخ دادند. یعنی اگر به هدف‌های امام حسین -که بنده و برادران در همه‌ی شب‌ها و سال‌های گذشته درباره‌ی آن صحبت کرده‌ایم.- نگاهی بیاندازیم. هدف‌هایی مانند حفظ و زنده‌کردن اسلام، در همین راستا برداشتن نقاب از چهره‌ی این توطئه‌گران علیه اسلام و رسوا کردن و از بین بردن مشروعیت آن‌ها و همچنین تکان دادن، بیدار کردن و احیای روحیه‌ی جهاد و انقلاب در امت خواب‌زده‌ی چاپلوس زمین‌گیر ساکت. درباره‌ی همه‌ی این‌ها صحبت کردیم. خب، می‌بینیم جنبش این کاروان اسرا -حالا می‌خواهید آن را کاروان غم‌ها یا بزرگ‌منشی‌ها بنامید. چون فقط کاروان غم‌ها نبوده. بگذارید این عبارت را هم اضافه کنیم و بگوییم کاروان غم‌ها و بزرگ‌منشی‌ها.- می‌تواند به نتایج سریع و بی‌درنگی دست پیدا کند. این‌جا هم تعدادی نمونه‌ی کوتاه در این باره عرض خواهم کرد.

وقتی وارد کوفه شدند فرض بر این بود که عبید الله بن زیاد پیروز شده. نتیجه‌ی جنگ مشخص شده بود. قرار بود کوفه پیروزی امیرش را جشن بگیرد. ولی زین العابدین، خانم زینب و اهالی این کاروان توانستند فضای کوفه را کاملا از شادی به عزا و از افتخار به پیروزی به اعتراف به جنایت، پشیمانی، سرخوردگی و غم مبدل کنند. تا حدی که بلافاصله امکان یک انقلاب به وجود آمد. این اتفاق تنها با گذشت چند ساعت از ورود کاروان رخ داد. گفته می‌شود وقتی کاروان رسید ده‌ها هزار نفر از مردان، زنان و کودکان در خیابان‌های کوفه گردآمدند. قاعدتا خود همین کاروان و زنان سوار بر ماده‌شترها و… و سرها صحنه‌ی جدیدی بود. یعنی در تاریخ اسلام چنین رسم‌هایی نبود. نه بریدن سر، نه حمل سر، نه به اسارت گرفتن زنان مسلمان چه برسد به دختران رسول الله… اهل کوفه این‌ها را می‌شناختند. یعنی ممکن است اهل موصل، حلب، حمص و بعلبک آن روز این افراد را نمی‌شناختند، ممکن است، ولی اهل کوفه می‌شناختندشان. به همین خاطر وقتی رسیدند بلافاصله گریه‌ها، فریادها، ضجه‌ها و به سر و سینه‌زدن‌ها آغاز شد. امام زین العابدین فرمودند زنان شما برای ما گریه می‌کنند و مردانتان ما را می‌کشند! یعنی آخر دلیل گریه‌تان چیست؟! ولی حد اقل این تأثر عاطفی پیش آمد. در کوفه خانم زینب سخنرانی کردند. سخنرانی‌شان هست. همچنین فاطمه بنت حسین، ام کلثوم و امام زین العابدین سخنرانی کردند. موضوع سخنرانی‌ها روشن است. ایجاد انقلاب عاطفی، مسئول دانستن یزید و ابن زیاد و مسئول دانستن اهل کوفه که: شما مسئول این حادثه هستید، شما کشتید، شما میدان را خالی کردید، شما خیانت کردید، شما رفتید و شما هستید که به زودی این ننگ و عار دامنتان را خواهد گرفت… شما… شما… شما… سرزنش شدید و مسئول دانستن اهل کوفه و تبیین نگاه. کوفه زیر و رو شد تا جایی که در برخی کتاب‌های تاریخی گفته می‌شود ابن زیاد از ترس واکنش‌های احتمالی کوفه، ارتش را فراخوانی و تجمعات مردمی را ممنوع کرد و کاروان را به قصر برد، درها را بست، آنان را زندانی و از دسترسی و بازدید مردمی جلوگیری کرد. چرا گفتم مدیریت امام زین العابدین مستحکم، حکیمانه و دقیق بود؟ چون این‌ها باعث نشد امام تحت تأثیر این ظاهر احساساتی قرار بگیرد. ده‌ها هزار نفر به امام می‌گفتند به ما فرمان بده. ما آماده‌ایم. حاضریم. به قصر و عبید الله بن زیاد حمله می‌کنیم و انتقام حسین را می‌گیریم. امام به ایشان گفت: نه، آرام باشید. حالا این‌جا فقط یک بخش‌هایی را می‌خوانم. این بخش‌ها هدف امام زین العابدین از همه‌ی این سخنرانی‌ها را نشان می‌دهد. پاسخ این نکته را هم می‌دهد که امام چرا مدام از خود، پدر و پدربزرگش و این خانواده صحبت می‌کند؟ هدف ایشان معرفی است که ما نه شورشی هستیم و نه قدرت طلب. ما همان خانواده هستیم که خداوند پاکشان کرد، دستور داد به ایشان محبت بورزید و… و… و… این همه توضیح برای چیست؟ این‌ها مقابله با خدشه‌دار کردن شبانه‌روزی وجهه‌شان است. حالا به خواندن سخنرانی امام زین العابدین -چون کوتاه است.- بسنده می‌کنم و به ادامه‌ی صحبت‌هایم می‌پردازم. امام در کوفه و پس از سخنرانی زینب، ام کلثوم و فاطمه در حالی که مردم دارند گریه می‌کنند می‌گوید ساکت باشید و مردم ساکت می‌شوند. ایشان می‌ایستد. هنوز مریض بوده‌اند:

ای مردم، هر کس مرا می‌شناسد که هیچ ولی اگر کسی نمی‌شناسد من علی بن حسین بن علی بن ابی طالب (علیه السلام) هستم.

علی بن ابی طالبی که کم‌تر از بیست سال همین‌جا در کوفه پیش شما بود و کوفه پایتخت وی بود.

من فرزند کسی هستم که حرمتش دریده شد.

مستقیما می‌رود سراغ کربلا.

من فرزند کسی هستم که حرمتش دریده، نعمتش از او گرفته، اموالش غارت و زنانش اسیر شدند. من فرزند کسی هستم که بی‌کینه و بدون میراث در کنار فرات ذبح شد. من فرزند کسی هستم که [در کنار حق] صبر کرد تا کشته شد و همین افتخار ما را بس.

سرافکنده نیستیم.

همین افتخار ما را بس. ای مردم، شما را به خدا، آیا شما بودید که به پدرم نامه نوشتید و او را فریب دادید؟

مسئول دانستن مردم. این سخنرانی در دمشق نیست، در کوفه است.

ای مردم، شما را به خدا، آیا شما بودید که به پدرم نامه نوشتید و او را فریب دادید؟ و به صورت یک‌طرفه با او عهد، پیمان و بیعت بستید و سپس او را کشتید؟! پس وای بر آن‌چه برای خود پیش انداختید.

یک اسیر میان ده‌ها هزار نیزه، تیغ و شمشیر با این شجاعت و صراحت آنان را مخاطب قرار می‌دهد.

وای بر تصمیمتان. چطور می‌خواهید در چشم رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نگاه کنید؟ وقتی به شما بگوید عترتم را کشتید، حرمتم را دریدید پس از امتم نیستید.

راوی می‌گوید از هر طرف صدای گریه و ضجه بلند شد. مردم به هم می‌گفتند همه چیزمان به باد رفت. سپس ایشان فرمود:

خدا آن کس را بیامرزد که به خاطر خدا، رسولش و اهل بیت او خیرخواهی مرا بپذیرد و وصیت مرا به گوش بسپارد. چه این که پیامبر خدا برای ما اسوه‌ایست نیکو.

این‌جا همه‌ی مردم با هم گفتند: -نگاه کنید چقدر موضعشان تغییر کرد. همین کوفه‌ای که هر لحظه موضعشان 180 درجه تغییر می‌کند.- "یا بن رسول الله، ما همه گوش به فرمانیم. دنباله‌رو ات خواهیم بود. از هیچ چیزمان دریغ نخواهیم کرد و هیچ چیز ما را از تو منصرف نخواهد کرد. پس خدا بیامرزدت، به ما امر کن." هر فرمانی بدهی، هر تصمیمی بگیری ما آماده‌ایم. "با دشمنانت در جنگ و با دوستانت در صلح هستیم. یزید که خدا لعنتش کند را به چنگ خواهیم آورد و انتقامت را از او خواهیم گرفت."

یعنی آمادگی شدید برای انقلاب، جنگ، حمله به ابن زیاد و یزید و تغییر معادله. ولی ایشان (علیه السلام) گفت:

هرگز، هرگز، ای خیانت‌کاران فریب‌کار. میان شما و آن‌چه دوست می‌دارید فاصله افتاده. آیا می‌خواهید مرا همان طور که پدرانم را یاری کردید یاری کنید؟! هرگز. زخم من هنوز التیام نیافته. پدرم دیروز در میان خانواده‌اش کشته شد. عزاداری رسول الله، پدرم و فرزندانش را فراموش نکرده‌ام. هنوز آن داغ در سینه، تلخی آن در کام و غم‌های این واقعه در سینه‌ام در غلیان است.

اما از شما چه می‌خواهم؟ خواسته‌ی من این است که نه برای ما بجنگید نه علیه ما.

برادران این ما را یاد چه می‌اندازد؟ روزهای مقاومت، روزهای جنگ سی و سه روزه، که به بسیاری از عرب، مردم و توطئه‌گران می‌گفتیم: ما از شما هیچ چیز نمی‌خواهیم. فقط از ما دست بردارید. امام زین العابدین بر اساس تشخیص و شناختش به این‌ها چه می‌گوید؟ می‌گوید من نمی‌خواهم برای ما بجنگید فقط علیه ما نباشید. نه برای ما بجنگید نه علیه ما. این از شاهد. به همین مقدار بسنده می‌کنیم تا بگوییم: کاروان سریعا به نتیجه دست یافت. در کوفه‌ای که آن روز پایتخت و هنوز یکی از بزرگ‌ترین و گسترده‌ترین شهرهای اسلامی بود، چنین تحولی رخ می‌دهد. و قاعدتا همین اتفاق بستر انقلاب توابین و جنبش مختار بن ابی عبید ثقفی را فراهم می‌کند. مختاری که همه‌ی کسانی را که دستشان به خون حسین (علیه السلام) آلوده بود قصاص کرد. از عبید الله بن زیاد، عمر بن سعد، شمر بن ذی الجوشن تا حرمله و همه‌ی کسانی که در آن نبرد حضور داشتند. این کاروان انقلاب توابین، مختار و همه‌ی انقلاب‌ها را پایه‌گذاری کرد و همچنین آن‌چه ما امروز در حال انجام آن هستیم را.

به همین طریق در دمشق. تاریخ چیز زیادی از وقایع موصل، نصیبین، حمص، حلب، حمی و حتی بعلبک به ما نمی‌گوید. جزئیات کمی را شرح می‌دهد تا می‌رسد به دمشق. چرا بر روی کوفه و دمشق تمرکز شده؟ چون کوفه پایتخت و مرکز ایالتی بسیار بزرگ و دمشق آن روز پایتخت حکومت امویان بود. و قاعدتا توجه، حضور، اهتمام و نقل مورخان بیش‌تر متوجه مجامع و پایتخت‌های بزرگ است. ولی بر اساس تصمیمی که امام زین العابدین و خانم زینب گرفته بودند، می‌توانیم فرض کنیم در طول راه هم همین رفتار را داشتند و از هر فرصت و موقعیتی برای تشریح و توضیح حقایق و انداختن نقاب دروغین این حکومت کینه‌ورز استفاده می‌کردند. تا می‌رسد به دمشق و حوادث مجلس یزید بن معاویه و خطابه‌ی خانم زینب که در همه‌ی مناسبت‌ها می‌شنوید و معمولا برادران در مجالس امام حسین بر روی آن تمرکز می‌کنند. موضع شدید و محکمی که زینب می‌گیرد و در پی آن مجلس تبدیل به مجلس مناقشه با یزید می‌شود. یعنی یک نفر می‌آید می‌گوید مگر نمی‌گویید این‌ها اسیر هستند؟ یکی از مسلمانان حاضر در مجلس می‌آید می‌گوید این دخترک را -که فاطمه بنت حسین بوده. دختری نورانی، زیبا و خوش‌چهره.- به من بدهید. او را به همسری من درآورید. تو امیرالمؤنین هستی و می‌توانی ببخشی‌اش… قاعدتا دختر جوان به عمه‌اش زینب پناه می‌برد و ایشان به آن مرد می‌گوید این نه برای توست و نه برای امیرت! و با یزید درگیری لفظی پیدا می‌کنند. ولی در نهایت یزید اعتراف می‌کند که دست من نیست که این را به تو ببخشم! چون او چه کسی است؟ دختر حسین بن فاطمة الزهرا و نوه‌ی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است. خب این موجب واکنش بسیار شدید وی علیه یزید می‌شود. می‌گوید تو این‌ها را کشته‌ای؟ این‌ها فرزندان و دختران پیامبر هستند. به عنوان اسیر آوردی‌شان این‌جا؟! در برابرش موضع شدید می‌گیرد. یزید هم او را می‌کشد. در همان مجلس یک مسیحی وجود دارد که نسبش به یکی از حواریون حضرت مسیح (علیه السلام) می‌رسد و او هم موضع شدید، سخت و تندی می‌گیرد. یک یهودی هست که نسبش به یکی از نوه‌های داود (علیه السلام) می‌رسد. موضع شروع به تغییر می‌کند. خب صحنه‌ی زنان، سرها، یتیمان و خطابه‌ی زینب همه‌اش موجب تحول می‌شود.

تا می‌رسد به سخنرانی امام (علیه السلام) در مسجد جامع دمشق که خطابه‌ای طولانی است. بنده فقط بخش‌هایی از آن را شاهد می‌آورم. این سخنرانی دمشق را می‌لرزاند. درست است که 22 ساله است ولی قاعدتا یزید می‌داند زین العابدین کیست. یک سخنران از طرف یزید شروع به سخنرانی و به علی و حسین توهین می‌کند. امام زین العابدین شدیدا به او اعتراض می‌کند به این مضمون که: آخرتت را به دنیایت فروختی. خب وقتی یک جوان اسیر می‌ایستد کنجکاوی حاضران در مسجد را بر می‌انگیزد. به یزید می‌گویند بگذار حرفش را بزند ببینیم چه می‌گوید. یزید می‌گوید دست بردارید. او بالا برود تا من و آل ابا سفیان رسوا نکند پایین نمی‌آید. این از اهل بیتی است که علم را با شیر مادر مکیده‌اند. گفتند: نه، جوانکی بیش نیست. مگر چه می‌تواند بکند؟ این عبارت تاریخی است که: مگر چه می‌تواند بکند؟ وقتی دید مردم دوست دارند به امام اجازه داد و امام ایستادند و سخنرانی را آغاز کردند. همه‌ی سخنرانی امام درباره‌ی چیست؟ معرفی. این که ما که هستیم؟ اگر می‌خواهید بدانید که سخنرانی امام از ابتدا تا انتها چیست درباره‌ی این است که ما چه کسانی هستیم؟ ایشان نیامده یک تفاخر شخصی بکند، نه. امام متواضع و… است ولی در آن موقعیت می‌خواهد به مردمی که جمع شده‌اند خود را بشناساند. و این‌جا هم تخمین‌مان این است که هزاران نفر باشند. چون مسجد بسیار بزرگ و عظیم است. و مراسم بزرگی در جریان است که مردم و مشخصا شخصیت‌ها، ثروتمندان، وزیران، سران قبایل و نخبگان و… به خاطر آن گرد آمده‌اند. امام می‌خواهد به آن‌ها بگوید ما که هستیم؟

ای مردم، به ما شش نعمت و هفت برتری عطا شده… برتری عطا شده به ما این است که پیامبر برگزیده، محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) از ماست.

یعنی ما فرزندان پیامبریم. پیامبر از ماست.

صدیق و طیار از ما هستند.

یعنی جعفر.

شیر خدا و پیامبر از ماست.

یعنی حمزه. این‌ها نزد امت شناخته‌شده بودند. یعنی همه‌ی امت می‌دانند منظور از طیار، جعفر است. همه‌ی مردم می‌دانند حمزه شیر خدا و پیامبرش است.

سرور زنان جهان، فاطمه‌ی بتول، و دو نوه‌ی امت، دو سرور جوانان اهل بهشت، از ما هستند. پس هر کس مرا می‌شناسد که هیچ. اما اگر نمی‌شناسد از ریشه و نسبم با خبرش می‌کنم.

خب حالا ریشه و نسب او چیست؟

من فرزند مکه و منا هستم.

نگاه کنید امام سراغ چه می‌رود… یعنی دارد می‌گوید من فرزند این دین، قرآن، مکان‌ها، تاریخ، سرگذشت، رسالت، جهاد، پیامبر و خانه هستم. می‌گوید ما فرزندان این‌ها هستیم ولی آمده‌اید ما را اسیر گرفته‌اید!

من فرزند مکه و منا، زمزم و صفا، آن کس که حجر الأسود را در عبایش گذاشت، بهترین طواف‌کنندگان و حج‌گذاران و آن کس که سوار بر براق از مسجد الحرام تا مسجد الأقصی و توسط جبرائیل تا سدرة المنتهی برده شد هستم.

همچنان درباره‌ی پیامبر، امیر المؤمنین و سپس امام حسین (علیه السلام) می‌گوید. و برایشان تشریح می‌کند.

من فرزند فاطمه‌ی زهرا، سرور زنان، بتول پاک، پاره‌ی تن پیامبر هستم.

سپس من… من… من… . اصلا همه‌ی سخنرانی با من شروع می‌شود. یعنی همه‌اش چیست؟ شناساندن. این‌جا یزید می‌بیند اوضاع دارد دگرگون می‌شود به مؤذن می‌گوید اذان بگو. معلوم نیست وقت نماز بوده باشد. فقط یزید می‌خواسته سخنرانی را قطع کند. مؤذن می‌گوید الله اکبر، امام پاسخش را می‌دهد. می‌گوید اشهد ان لا اله الا الله، امام پاسخش را می‌دهد. این همان چیزی است که آن را استفاده از تک تک موقعیت‌ها می‌نامیم. حتی وقتی می‌خواهند سخنرانی‌اش را قطع کنند از آن برای ادامه‌ی سخنرانی استفاده می‌کند. مؤذن می‌گوید: اشهد ان محمد رسول الله. امام در برابر همه‌ی حضار به یزید می‌گوید:

محمد پدربزرگ من است یا پدربزرگ تو؟ اگر بگویی پدربزرگ توست که دروغ گفته‌ای و کافر شده‌ای. و اگر بگویی پدربزرگ من است پس چرا عترتش را کشتی و زنانش را به اسارت در آوردی؟

فغان از مسجد بلند می‌شود. در تاریخ نوشته‌اند نزدیک بود در مسجد انقلاب و دودستگی شود. سر و صدا بلند شد و مردم یکدیگر را خطاب قرار می‌دادند. البته یزید موضع سختی گرفت و اوضاع آرام شد. ولی بعد از آن ماجرا یزید سعی می‌کند ماجرا را جمع کند. چون می‌بیند حتی دمشق تحمل این مسئله را ندارد. چه برسد به کوفه، مدینه، مکه و دیگر شهرها…

بعضی از مردم به برخی جملات یزید استناد می‌کنند و می‌گویند کشتن حسین به یزید ارتباطی نداشته و همه‌ی این‌ها کار عبید الله بن زیاد بوده. این حرف‌ها درست نیست. یزید ابتدا احساس عزت، پیروزی و اقتدار می‌کند و سعی می‌کند دشمن را خوار کند و سر و اسرا را فرا می‌خواند و با آن‌ها تندی و زین العابدین را به قتل تهدید می‌کند. ولی چون یک انسان سیاسی است، وقتی می‌بیند جو عمومی تغییر کرده سعی می‌کند مسئله را جمع کند. مقداری نرمی، انعطاف و اکراه نشان می‌دهد و می‌کوشد مسئولیت را به گردن عبیدالله بن زیاد بیاندازد. همه‌ی طاغوت‌های تاریخ همین طورند. از دست‌نشاندگانشان استفاده می‌کنند اما وقتی کارشان با آن‌ها تمام شد یا برایشان هزینه‌بردار شدند به آن‌ها پشت می‌کنند و مسئولیت را به گردن دست‌نشاندگانشان می‌اندازند. از زمان یزید و عبیدالله بن زیاد تا امروز، تا اسرائیل و دست‌نشاندگان و مزدورانش و آمریکا و دست‌نشاندگان و مزدورانش ماجرا همین است. این رسم تاریخ و رسم مردمان است. همیشه همین طور بوده. یزید می‌کوشد تبعات کارش را متوجه عبید الله بن زیاد کند.

در هر صورت این تحول رخ داد و یزید مجبور شد کاروان را محترمانه و با شرایط مناسب راهی کند. کاروان از دمشق راهی مدینه شد. قاعدتا امام در مدینه سخنرانی کرد و آن‌جا هم جنبش بسیار بزرگی ایجاد شد که شرحش به جلسه‌ی دیگری نیاز دارد. خب، نتایج این کاروان چه بود؟ نتایج حضورش در کوفه را گفتیم. تاریخ آن را برایمان روایت کرده بود. نتایج حضور در دمشق مشخص شد. و بعد از آن به سرعت جهان اسلام متحول می‌شود. به سرعت انقلاب‌ها شکل می‌گیرند. نه پس از ده، بیست، سی یا صد سال. درباره‌ی تأثیر استراتژیک دو بخش رزمی و رسانه‌ای مسالمت‌آمیز انقلاب حسین صحبت نمی‌کنیم. نه، به جز نتایج استراتژیک تاریخی که بر روی آینده تأثیر می‌گذاشتند، این انقلاب دارای نتایج مستقیم بود. با فاصله‌ی کمی انقلاب توابین و انقلاب مختار صورت گرفت. حتی انقلاب عبدالله بن زبیر -که با اهل بیت (علیهم السلام) دشمنی داشت.- از جنایت یزید یعنی کشتن حسین و به اسارت گرفتن زنانش بسیار استفاده کرد و خود را به مسلمانان خون‌خواه حسین (علیه السلام) معرفی کرد و بسیاری در این انقلاب با او همراه شدند. چون بسیاری از افراد معمولی امت -فارغ از عقیده‌شان درباره‌ی فرمانده‌شان و درکی که از زمینه‌ها و هدف‌های درگیری داشتند.- با هر کسی که به خون‌خواهی حسین بر می‌خواست همراه می‌شدند. و این همان چیزی است که بعد در مورد بنی عباس رخ داد. آن‌ها با پرچم سیاه و شعار خون‌خواهی حسین صدها هزار نفر از مسلمانان را با خود همراه و حکومت بنی امیه را نابود و ریشه‌کن کردند. خیلی‌ها اصلا نمی‌دانستند این‌ها چه کسی هستند. چون فرماندهی آن‌ها پنهان، سری و مخفی بود. پس از چند سال در دوران بنی امیه چنان انقلاب‌هایی رخ داد. و پس از تنها چند ده سال نوبت به انقلاب بنی عباس رسید. و شعار گرفتن انتقام حسین -که نشان دهنده‌ی معنویت، جان، احساس و فرهنگ امت است.- به یک موج عاطفی عظیم در امت تبدیل شد. شعاری که از حمایت مردمی عظیمی برخوردار بود. به طوری که هر کس می‌خواست با بنی امیه مبارزه کند این شعار را قدرتمندترین گفتمان سیاسی و مسئله‌ی محرک در برابر بنی امیه می‌یافت. و قاعدتا این یعنی نتیجه‌ی مستقیم.

صحبت درباره‌ی رخدادها را تمام می‌کنم تا در پایان سخنرانی به بعلبک بپردازیم. این ماجرا در تاریخ طبری و تاریخ ابن اثیر وجود دارد. و از زبان یزید است و این که کربلا با او چه کرد. البته قاعدتا دارد می‌کوشد مسئولیت را به گردن عبیدالله بن زیاد بیاندازد. این متن تاریخی بسیار مهم است. چون چه می‌گوید؟ می‌گوید درست در لحظه‌ای که یزید و حکومت بنی امیه -پیش از کشتن حسین و هنگام کشتن او و به اسارت گرفتن زنانش- تصور می‌کردند نبرد را تمام کرده‌اند، زمام امور را کاملا به دست گرفته‌اند، حکومتشان مستقر و پایه‌های سلطنتشان چنان مستحکم شده که هیچ کس نمی‌تواند آن را به لرزه در بیاورد، این خون، اشک‌ها و خطابه‌ها سلسله‌ی سفیانیان را برای همیشه سرنگون می‌کنند و به تاریخ می‌سپارند. گرچه بعد از آن مروانیان روی کار می‌آیند ولی کار سفیانیان دیگر برای همیشه تمام شده. تاریخ این طور نقل می‌کند:

وقتی عبیدالله بن زیاد حسین بن علی و فرزندان پدر او را کشت، سرهای آنان را نزد یزید بن معاویه فرستاد. یزید ابتدا از کشتن آن‌ها خوشحال شد و مرتبت عبیدالله نزد او افزایش یافت. -چون پیروزی بزرگی برای یزید رقم زده بود.- ولی دیری نگذشت که از کشتن او پشیمان شد و می‌گفت: حال مگر چه می‌شد این مزاحم را تحمل کنم؟ -چه می‌شد حسین را تحملش می‌کردم؟ کمی سخنرانی و موضع‌گیری و احیانا مقدارب دردسر درست می‌کرد ولی قابل تحمل بود.- او را به خانه‌ی خودم می‌آوردم و با هم حکومت می‌کردیم. -به او می‌گفتم در حکومت با هم شریک شوبم. البته قاعدتا حسین نمی‌پذیرفت.- و به او هر منصبی می‌خواست می‌دادم. حتی اگر از موقعیتش علیه من استفاده می‌کرد.

و نهایتا چه می‌گوید؟ می‌گوید می‌توانستم با این کار حکومتم را از سستی و حرمت رسول الله را حفظ کنم و حق او و نزدیکانش را رعایت نمایم. یعنی یزید پشیمان شده و دارد حسرت می‌خورد که وای! مرتکب یک اشتباه تاریخی و استراتژیک شدم و همه چیز از بین رفت. [بعد می‌گوید:]

خدا ابن مرجانه را لعنت کند. او حسین را راند و همه‌ی راه‌ها را بر او بست. حسین مسیرش را تغییر داد و از او خواست راه را باز کند ولی ابن مرجانه نپذیرفت. می‌توانست از او برای من بیعت بگیرد یا بگذارد به منطقه‌ی مسلمان‌نشین دوردستی برود تا وقتی خداوند (عز و جل) جانش را بگیرد ولی این کار را نکرد. -یعنی همه‌ی مسئولیت را متوجه ابن زیاد می‌کند.- نپذیرفت، واکنش نشان داد و او را کشت. و با کشتن او مرا نزد مسلمانان منفور کرد و تخم دشمنی من را در دل‌های آنان کاشت. -دارد از همه‌ی مسلمانان صحبت می‌کند. از گروه، طائفه یا اهالی منطقه‌ی مسلمان‌نشین خاصی صحبت نمی‌کند. نه، از عموم امت صحبت می‌کند.- کاری کرد که نیکوکار و بدکار از من نفرت دارند. چرا که مردم کشتن حسین را کاری نابخشودنی می‌دانند. آخر مرا به ابن مرجانه چه کار؟! لعنت و غضب خدا بر او باد! -چون همه چیز را به باد داد.-

این متن در دوران خود یزید و مربوط به تاریخ طبری و ابن اثیر است. توصیفی است که پس از چند ماه یا چند سال از حادثه‌ی کربلا یزید از شرایط امت ارائه می‌دهد. و این به آن معناست که جنبش امام زین العابدین و اسرا چنین نتیجه‌ی بزرگی به همراه داشت.

کار سفیانیان تمام شد. یزید بعد از دو سه سال در شرایطی سخت مرد. سپس معاویه بن یزید چهل روز روی کار آمد ولی کناره‌گیری و سپس او هم در شرایطی سخت مرد. مروان بن حکم چند ماه آمد و او هم مرد. سپس عبدالملک مروان آمد و کوشید زمام امور را به دست بگیرد. به همین خاطر او را دومین بنیان‌گذار حکومت امویان می‌دانیم. در برخی کتاب‌های تاریخ آمده وقتی عبدالملک بن مروان، دومین بنیان‌گذار حکومت امویان، حجاج بن یوسف ثقفی را برای تمام کردن کار عبدالله بن زبیر به مکه و مدینه می‌فرستد به او چه توصیه‌ای می‌کند؟ -خوب دقت کنید. عبدالملک فرقی نداشت، مثل یزید بود ولی می‌گوید:- مرا به خون اهل بیت گرفتار نکن چون دیدم حکومت بنی حرب با کشتن حسین از میان رفت. یعنی بر اساس تشخیص و درک عبدالملک مروان، سفیانیان و حکومت و نقشه‌هایشان ضایع و نابود شد چون حسین (علیه السلام) را کشتند. نمی‌گوید مرا به خون اهل بیت گرفتار نکن چون حرمت دارند و باید حرمت پیامبر را نگاه داشت. نه، ولی برای حکومتش می‌ترسد! معتقد است دست آلودن -آن هم به طور علنی- به خون اهل بیت (علیهم السلام) موجب از بین رفتن حکومتش می‌شود و در نهایت هم آن‌چه حکومتش را از بین می‌برد خون حسین است که در کربلا ریخته شده بود. و این تا زمان انقلاب بنی عباس شعار انقلاب‌ها بود.

تا امروز نیز این جنبش که پس از شهادت حسین (علیه السلام) شکل گرفت زنده است و ان شاءالله تا روز قیامت نیز زنده خواهد ماند. این رابطه فقط یک رابطه‌ی عقیدتی، فکری و ایدئولوژیک نیست بلکه یک رابطه‌ی روحی، عاطفی، دوستانه و عاشقانه است. مثلا امروز -از این اتفاقات در تاریخ زیاد است ولی همین امروز- وقتی تصاویر برادران و عزیزانمان در عراق را نگاه می‌کنیم می‌بینیم صدها هزار نفر و بلکه میلیون‌ها نفر از بزرگ و کوچک و پیر و کودک را می‌بینیم که از بصره، بغداد، حله، کوفه، نجف و راه‌های بسیار دور با وجود سرما، سختی و دوری راه، انفجارها و عملیات‌های انتحاری برای زیارت اربعین پیاده راهی کربلا می‌شوند. این پدیده که امروز شاهد آن هستیم در تاریخ و همچنین در جهان امروز بی‌مانند است. در جهان چند نفر دور هم جمع می‌شوند برای گردشگری پیاده روی کنند؟ 5، 4 یا حد اکثر 50 هزار نفر؟ چیزی که به ذهن می‌آید همین اعداد است. حتی در گذشته در میان مسلمانان مسئله‌ی رفتن به حج و مکه با پای پیاده مطرح بود. ولی آیا امروز چنین چیزی وجود دارد؟ بسیار نادر است. برعکس همه با هواپیما، فرست کلس و هتل‌های پنج ستاره و… به حج می‌روند. ولی زیارت کربلا با پای پیاده همچنان زنده است و ان شاءالله تا روز قیامت نیز زنده خواهد ماند. چه چیزی باعث می‌شود این مردم در سرما و تشنگی و گرسنگی مدرسه، محل کار، خانه، خانواده و… را چندین روز رها کنند و پیاده‌روی کنند؟ و خود را در معرض کشته‌شدن قرار دهند؟ این چه ایمان و چه عشقی است؟ ایمان به تنهایی کافی نیست. این چه عشقی است؟

همین ایمان و همین عشق را فردا در بقاع و در شهر بعلبک شاهد خواهیم بود. امروز بنده مصاحبه‌های بعضی فرمانداران و برادران آن مناطق را در المنار می‌دیدم. البته همه‌ی صحبت‌ها خوب بود ولی این جمله نظر مرا جلب کرد که: ما برای همدردی و زنده نگه داشتن یاد حسین (علیه السلام) به بعلبک خواهیم رفت حتی اگر مجبور باشیم روی برف بخزیم. این نشان دهنده‌ی ایمان، اراده و عشق است. اولا چرا ما تصمیم گرفته‌ایم روی این مناسبت تمرکز کنیم؟ شاید برخی بگویند 3، 4، 10 یا 20 سال قبل چنین بزرگداشتی وجود نداشت. خب خداوند گاهی مردم را متوجه چیزهایی می‌کند که پیش از این به آن توجه نداشته‌اند. ویژگی بعلبک چیست؟ -این صحبت با همه‌ی کسانی است که دارند تلویزیون را تماشا می‌کنند.- این است که حس متفاوتی دارد. البته هر کس می‌تواند به پشت بام یا خیابان برود و رو به شرق بایستد و حسین (علیه السلام) را زیارت کند ولی مستحب مؤکد آن است که انسان به کربلا برود، پای ضریح حسین بایستد و حسین را از نزدیک زیارت کند. چون مسئله‌ی احساس، اثرات عاطفی و روحی مستقیمی دارد. خب اگر جغرافیا و خاک لبنان را بگردیم تا زمینی پیدا کنیم که به ما نوعی حس بدهد و اثرات عاطفی داشته باشد آن‌جا کجاست؟ خواهیم دید بعلبک است. چون همه‌ی روایت‌هایی که درباره‌ی مسیر اسرا هست -ممکن است در مورد برخی شهرها اختلاف باشد.- اتفاق نظر دارند که کاروان اسرا از حمص وارد بقاع، لبوه -نام لبوه در تاریخ آمده.-، بعلبک و سپس راهی دمشق شدند. یعنی در خاک لبنان این بخش از زمین، از مرز تا بعلبک و سپس راه‌های منتهی به دمشق، زمینی است که امام زین العابدین (علیه السلام)، خانم زینب (علیها السلام)، دختران پیامبر، دختران امیر المؤمنین، دختران حضرت زهرا، نوه‌های رسول الله (صلی الله علیه و آله)، بر اساس برخی روایات حتی امام باقر (علیه السلام) -که در سه سالگی در کاروان اسرا حضور داشته‌اند. بعضی علما چنین می‌گویند.- از آن عبور کرده‌اند. همچنین کاروان سرها از این مناطق عبور کرده‌اند. و اسیران و سرها در این منطقه که امروز نامش رأس العین است توقفی داشتند. در همه‌ی شهرها همین طور بوده. وقتی به شهر، هر جا آب و آبادی بوده، می‌رسیده‌اند کمی استراحت می‌کردند. و تقریبا همه‌ی شهرهایی که کاروان از آن‌ها گذشته برای سر امام حسین مقام درست کرده‌اند. در بسیاری از شهرها می‌بینید مشهد رأس الحسین داریم. البته زمان و تحولات و تغییرات بعضی از این مقام‌ها را از بین برده ولی بعضی‌هایش هنوز وجود دارد. این مکان‌ها مدفن‌های سر امام حسین نیستند. مکان‌هایی هستند که سر امام حسین آن‌جا قرار داده شده. و این قاعدتا اشارات و مطالب زیاد در دل خود دارد. سر امام حسین در هر شهر و روستایی قرار داده می‌شد، اهالی شهر و روستا مقامی برپا می‌کردند و معمولا این مقام به مسجد تبدیل می‌شد. حتی مسئله‌ی درگذشت برخی کودکان یا جنین‌هایی که در طول مسیر از دنیا رفتند و سقط شدند، منطقی و معقول است. بالاخره اگر خانمی حامله بوده یا کودکی همراه کاروان بوده بعید نیست با این وضع اسف‌بار و طی بیش از 2.000 کیلومتر… تحمل یک زن حامله یا یک کودک مگر چقدر است؟ به همین خاطر فارغ از تحقیق تاریخی و اثباتی دقیق، فرض وجود جنین‌های سقط شده یا کودکان منطقی و معقول است.

پس ما در لبنان خاکی داریم که با این کاروان رابطه‌ی حسی و عاطفی مستقیم دارد. پس چه بهتر که برای بزرگداشت این سالگرد -یعنی روز اربعین که معمولا به سفر کاروان و اسرا و رسیدن‌شان به دمشق اشاره دارد.- به این سرزمین برویم. به این دلیل بود که از سال گذشته این بزرگداشت را آغاز کردیم. سال گذشته برادران و خانواده‌مان در بقاع با وجود فرصت کم این مراسم را بسیار خوب و با شکوه برگزار کردند. امسال هم بر اساس اطلاعات بنده بسیاری از برادران، مردان و زنان روستاها و شهرک‌های دور و نزدیک تصمیم گرفته‌اند برای رسیدن به مراسم پیاده به بعلبک بیایند. و گرچه بر اساس گزارش تلویزیون بقاع را برف فراگرفته و راه‌ها مملو از برف است، این اراده با بارش برف متزلزل نخواهد شد و همچنان چنین تصمیم و عزمی وجود دارد. ما دوست داریم این پدیده را به یک پدیده‌ی ملی تبدیل کنیم. یعنی دیگر مناطق هم شرکت کنند. امسال البته ان شاءالله از دیگر مناطق هم شرکت خواهند کرد. ولی دوست داریم در لبنان این مناسبت را به یک مناسبت ملی تبدیل کنیم. و هیئت‌ها، عزاداران و دسته‌های دوستداران و عزادارانی که می‌خواهند اربعین را گرامی بدارند به آن‌جا بیایند و مراسم بعلبک به یک مراسم ملی تبدیل شود. حال در هر آب و هوایی، سرما، رگبار، برف، باران، آفتاب یا… . ان شاءالله در زمینه‌ی نشر و بزرگداشت این مسئله همکاری خواهیم کرد.

روز اربعین -که نماد سفر کاروان است.- نیز مانند روز عاشورا که خطابه، شعار، سخنان، اشارات و پندهای مخصوصی دارد، درس‌ها، پندها، اشارات و شعار مختص به خود را دارد و ما برای مقابله با چالش‌های پیش رو بسیار به آن نیازمندیم. باید از عزم، اراده، ایستادگی و شجاعت این کاروان الهام بگیریم و -هر قدر هم که در این مرحله از تاریخ و زندگی امت و تاریخ لبنان و زندگی مردم لبنان و منطقه شرایط، فشارها، چالش‌ها و جنگ‌های روانی دشوار باشند.- به آینده یقین و امید داشته باشیم.

السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین و علی النساء و الاطفال مع الحسین.

سلام بر همه‌ی آن خون‌ها، اشک‌ها، کلمات، چهره‌ها، دست‌ها، پاها و اراده‌هایی که این خون و پیام را برای ما حفظت کردند و اسلام ناب و پاک محمدی را به ما رساندند. اسلامی که به آن ایمان داریم، برای آن می‌جنگیم، کار می‌کنیم و از امت و مقدسات‌مان دفاع می‌کنیم.

والسلام علیکم و عظم الله اجرکم.

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.


 

بیاناتی در این رابطه با موضوعات:

دغدغه‌های امت

دغدغه‌های امت

صدر عراق/ به مناسبت سالگرد شهادت آیت الله سید محمدباقر صدر
شماره ۲۶۲ هفته نامه پنجره به مناسبت سالگرد شهادت آیت الله سید محمدباقر صدر، در پرونده ویژه‌ای به بررسی شخصیت و آرا این اندیشمند مجاهد پرداخته است. در این پرونده می‌خوانید:

-...

رادیو اینترنتی

نمایه

صفحه ویژه جنگ ۳۳ روزه
بخش کوتاهی از مصاحبه سید حسن نصرالله با شبکه المیادین به روایت دوربین دوم

نماهنگ

کتاب


سید حسن نصرالله